"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۲۸
" ویو جونگکوک"
کوک:...تهیونگ حصله ندارم...با بچه که طرف نیستی خر که نیستم...معلونه یه اتفاقی برایه نادیا افتاده که بم نمیگی...
فقط نگام کرد
داشت خونمو به جوش میاورد.
داد زدم
کوک:میگی یا نه؟؟؟
فقط سرشو پایین انداخت
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم
کوک: باشه نگو ،خودممیفهمم اون موقعه من میدونم و تو....
یه دفع دستش رو شونم نشست که متوقفم کرد
ته: وایسا، خودم میگم...
برگشتم سمتش و منتظر نگاش کردم...
ولی یکم دست دست کرد
کوک: اگه قراره بازی دراری برم...
ته: نه نه....ببین فقط سعی کن اروم باشی...مهم حال الانه نادیاست..
دیگه داشت اتیشیم میکرد..اتفاقی برایه نادیا افتاده..که مطمعنن با این اعداهایه تهیونگ چییزه خوبی نیست..
کوک: هوففف.باشه
ته:اون شب تو مهمونی من تورو از اتیش بیرون اوردم...وقتی افراد و فرستادم داخل..نه خبری از نادیا بود نه جیمین...فقط افراد ته ایل...
کوک: تهیونگ...
ته: جونگکوک اروم باشش....بزار بگممم..من اونش ب همه منتطقه هایه اطراف و گشتم ...از مینهو پرسیدم درسته همیشه دروغ میگه و منتظر پایین کشیدنمونه..ولی واقعا از نادیا خبری نداشت.دوربینایه خیابونا مغازه ها همه چیو برسی کردم ولی خبری نبود...و بعد جیمین و پیدا کردیم که با وظع داغون جلویه خونم بود..جیمین چند روز تحت درمان بود...به زور سر پا بود باید بگم که با یه مرده متحرک فرقی نداشت...وقتی بیدار شد..اولین چییزی که بم گفت این بود که باید بریم دنبال نادیا...
واقعا میتونم بخش نادیا رو گوش کنم؟
وقتی همچین بلایی سر جیمین که یه مردِ امده، اون فقط یه دختر با بچه تو شکمش بود که حتی یماهم نداشت
ته:....اون گفت تا تونسته باهشون درگیر شده ولی این نادیا بوده که وقتی وظع اون و دیده با ته ایل راه امده...
صدایه جیمین از پشتم امد
جیمین: جونگکوک
به سمت اتاق امد.
دستشو رو شونمگذاشت
جیمین: جونگکوک من واقعا تمام تلاشم و کردم...با نادیا سر تصمیمش بحث کردم..به ته ایل گفتم که حرفش و گوش نده کاری به کارش نداشته باشه....ولی انگار داشت ازم به عنوان وسیله ایی استفاده میکرد که به حدفش برسه...وقتی از اونجا اوردمن بیرون چشمام و بسته بودن...اصلا متوجه اطراف نشدم...ولی بعد از دو ماه تونستم با فیلم هایه حذف شده دوبینارو پیدا کنم...و جا نادیا و پیدا کنم، به تهیونگ گفتم..
حرفاشون برام تکرار میشد...نمیتونستم بلایی که سر نادیا امده رو تصور کنم .
کوک...پیداش کردید؟!برگردوندیدش!؟
ته: ....نشد ...چون باید کارایه تورو میکردمم..باید نقشه درست حسابی میکشیدم تا نادیا رو بدون اینکه اتفاقی براش بیوفته بیرون بیارمم...من و جیمین تمام تلاشمون و کردیم ...ولی ۳ ماه طول کشید...نادیا یکی دو هفته زودتر از بهوش امدنت امد اینجا
فقط سکوت میتونست جوابشون و بده..
part:۲۸
" ویو جونگکوک"
کوک:...تهیونگ حصله ندارم...با بچه که طرف نیستی خر که نیستم...معلونه یه اتفاقی برایه نادیا افتاده که بم نمیگی...
فقط نگام کرد
داشت خونمو به جوش میاورد.
داد زدم
کوک:میگی یا نه؟؟؟
فقط سرشو پایین انداخت
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم
کوک: باشه نگو ،خودممیفهمم اون موقعه من میدونم و تو....
یه دفع دستش رو شونم نشست که متوقفم کرد
ته: وایسا، خودم میگم...
برگشتم سمتش و منتظر نگاش کردم...
ولی یکم دست دست کرد
کوک: اگه قراره بازی دراری برم...
ته: نه نه....ببین فقط سعی کن اروم باشی...مهم حال الانه نادیاست..
دیگه داشت اتیشیم میکرد..اتفاقی برایه نادیا افتاده..که مطمعنن با این اعداهایه تهیونگ چییزه خوبی نیست..
کوک: هوففف.باشه
ته:اون شب تو مهمونی من تورو از اتیش بیرون اوردم...وقتی افراد و فرستادم داخل..نه خبری از نادیا بود نه جیمین...فقط افراد ته ایل...
کوک: تهیونگ...
ته: جونگکوک اروم باشش....بزار بگممم..من اونش ب همه منتطقه هایه اطراف و گشتم ...از مینهو پرسیدم درسته همیشه دروغ میگه و منتظر پایین کشیدنمونه..ولی واقعا از نادیا خبری نداشت.دوربینایه خیابونا مغازه ها همه چیو برسی کردم ولی خبری نبود...و بعد جیمین و پیدا کردیم که با وظع داغون جلویه خونم بود..جیمین چند روز تحت درمان بود...به زور سر پا بود باید بگم که با یه مرده متحرک فرقی نداشت...وقتی بیدار شد..اولین چییزی که بم گفت این بود که باید بریم دنبال نادیا...
واقعا میتونم بخش نادیا رو گوش کنم؟
وقتی همچین بلایی سر جیمین که یه مردِ امده، اون فقط یه دختر با بچه تو شکمش بود که حتی یماهم نداشت
ته:....اون گفت تا تونسته باهشون درگیر شده ولی این نادیا بوده که وقتی وظع اون و دیده با ته ایل راه امده...
صدایه جیمین از پشتم امد
جیمین: جونگکوک
به سمت اتاق امد.
دستشو رو شونمگذاشت
جیمین: جونگکوک من واقعا تمام تلاشم و کردم...با نادیا سر تصمیمش بحث کردم..به ته ایل گفتم که حرفش و گوش نده کاری به کارش نداشته باشه....ولی انگار داشت ازم به عنوان وسیله ایی استفاده میکرد که به حدفش برسه...وقتی از اونجا اوردمن بیرون چشمام و بسته بودن...اصلا متوجه اطراف نشدم...ولی بعد از دو ماه تونستم با فیلم هایه حذف شده دوبینارو پیدا کنم...و جا نادیا و پیدا کنم، به تهیونگ گفتم..
حرفاشون برام تکرار میشد...نمیتونستم بلایی که سر نادیا امده رو تصور کنم .
کوک...پیداش کردید؟!برگردوندیدش!؟
ته: ....نشد ...چون باید کارایه تورو میکردمم..باید نقشه درست حسابی میکشیدم تا نادیا رو بدون اینکه اتفاقی براش بیوفته بیرون بیارمم...من و جیمین تمام تلاشمون و کردیم ...ولی ۳ ماه طول کشید...نادیا یکی دو هفته زودتر از بهوش امدنت امد اینجا
فقط سکوت میتونست جوابشون و بده..
۳.۸k
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.