سناریو :: مثلث عشقی
پارت :: ۶
ویو :: نویسنده.
فردای اون روز باید میرفتن مهمونی.
لباساشون رو پوشیدن و سوار ماشین شدن.
ران و کوکو و سانزو و ریندو تو یه ماشبن بودن.
تاکئومی و موچی و کاکوچو تو یه ماشین و مایکی ایانو تو یخ ماشین جدا بودن.
مایکی : یادت باشه تو الان نامزد منی.
ایانو : هوم ؟
مایکی : از من دور نشو و با پسر دیگه ای هم صحبت نکن ، فهمیدی ؟
ایانو سرش رو تکون میده و وقتی رسیدن پیاده شدن و رفتن توی سالن.
نشستن روی میزی که براشون چیده بودن که یهو یه پسر با موهای بلوند اومد سمنشون.
... : سلام سانو مانجیرو-سان ، من ویلیام هستم. رئیس مافیای عقرب خونین.
مایکی : خب ؟
ویلیام : مم این مهمونی رو تدارک دادم امیدوارم بهتون خوش بگذره.
مایکی : ممنون
ویلیام به ایانو نگاه کرد و گفت.
ویلیام : و این خانم زیبا کیه ؟
مایکی : ایشون نامزد منه.
ویلیم : از دیدنتون خوشحالم ، خانم ؟
مایکی : ایانو.
ویلیام : چه اسم زیبایی درست مثل خودتون.
و دست ایانو رو گرفت و بوسید که مایکی سریع دست ایانو رو کشیید و ویلیام فهمید مایکی جقدر غیرتیه و رفت مایکی چشمش به شرابای روی میز افتاد و گفت : مست نکنین.
ران : چرا ؟
مایکی : حس عجیبی به این مهمونی دارم.
۲ ساعت بعد ویلیام یه پیکروفون برداشت و گفت : از همه ممنون که به این مهمونی اومدید. من کایرو ویلیام رئیس مافیا عقرب خونین هستم و این مهمومی رو من تدارک دادم. امید وارم به همه خوش بگذره.
ران : همین ؟ الان برای چی این مهمونی رو گذاشته ؟
ریندو : برای چی ما تا اینجا اومدیم ؟
ایانو : پسرا انقدر غر نزنین یه مهمونی سادهست تموم میشه میره.
کوکو : ایانو-چان واقعا اون لباس بهت میاد.
ایانو : ممنون.
بعد چند ساعت بدون هیچ هیجانی مهمونی تموم شد و همه زدن بیرون مایکی هم دست ایانو رو گرفت و رفتن بیرون.
ایانو : حوصله ام سر رفت.
کوکو : خیلی کسل کننده بود.
سوار ماشین شدن و برگشتن بونتن.
ایانو رفت تو اتاقش و لباسش رو عوض کرد. یه تیشرت سیاه و شلولرک سیاه تا روی روناش. رفت نشست روی مبل و گفت : خب ، حالا چیکار میکنیم ؟
ران : نمیدونم.
ران داشت به رونای ایانو نگاه نیکرد و دلش میخواست گازش بگیره و رونش رو کبود کنه...
سانزو : میای بریم بیرون ؟
ایانو : مثلا کجا ؟
سانزو : اومممم.. سینما چطوره ؟
ایانو : باشه.
به ران و ریندو نگاه کرد و اونا گفتن : نه نمیشه.
ایانو : چرا ؟؟؟ 🥺
ران : با سانزو نمیری.
ایانو : ولی فقط سانزو دلش میخواد بره بیرون منم میخوام برم.
ران : برو تو اتاقت.
ایانو هم با همون قیافه رفت تو اتاقش و در رو بست.
گکشیش رو برداشت و داشت دنبال یه فیلم میگشت که تبلیغ یه فیلم رو دید و با خودش گفت که بره ببینه چطور فیلمیه پس پلی کرد و منتظر شروع فیلم بود...
بعد ۲۰ دقیقه ران و ریندو اومدن توی اتاق و دیدن که ایانو روی مبل و داره فیلم میبینه.
رفتن پشت سرش و به فیلم نگاه کردن.
اونا این فیلم رو قبلا دیده بودن و این فیلم 🔞 بود.
ریندو گوشی رو از دست ایانو کشید و ایانو تازه متوجه ران و ریندو شد.
ران : عزیزم نیازی نیست بری بقیه رو نگاه کنی ، به خودمون بگو.
ایانو منظور ران رو نگرفت. ران به ریندو علامت داد و ریندو ایانو رو بلند کرد و انداخت روی تخت...
ایانو : اخ.. چیکار میکنین ؟
ران : داشتی چه فیلمی میدیدی ؟
ایانو : به خدا تبلیغشو دیدم خواستم ببینم چطور فیلمیه.
ریندو : عاعا فیلمای بد نگاه میکنی باید تنبیه شی......
ویو :: نویسنده.
فردای اون روز باید میرفتن مهمونی.
لباساشون رو پوشیدن و سوار ماشین شدن.
ران و کوکو و سانزو و ریندو تو یه ماشبن بودن.
تاکئومی و موچی و کاکوچو تو یه ماشین و مایکی ایانو تو یخ ماشین جدا بودن.
مایکی : یادت باشه تو الان نامزد منی.
ایانو : هوم ؟
مایکی : از من دور نشو و با پسر دیگه ای هم صحبت نکن ، فهمیدی ؟
ایانو سرش رو تکون میده و وقتی رسیدن پیاده شدن و رفتن توی سالن.
نشستن روی میزی که براشون چیده بودن که یهو یه پسر با موهای بلوند اومد سمنشون.
... : سلام سانو مانجیرو-سان ، من ویلیام هستم. رئیس مافیای عقرب خونین.
مایکی : خب ؟
ویلیام : مم این مهمونی رو تدارک دادم امیدوارم بهتون خوش بگذره.
مایکی : ممنون
ویلیام به ایانو نگاه کرد و گفت.
ویلیام : و این خانم زیبا کیه ؟
مایکی : ایشون نامزد منه.
ویلیم : از دیدنتون خوشحالم ، خانم ؟
مایکی : ایانو.
ویلیام : چه اسم زیبایی درست مثل خودتون.
و دست ایانو رو گرفت و بوسید که مایکی سریع دست ایانو رو کشیید و ویلیام فهمید مایکی جقدر غیرتیه و رفت مایکی چشمش به شرابای روی میز افتاد و گفت : مست نکنین.
ران : چرا ؟
مایکی : حس عجیبی به این مهمونی دارم.
۲ ساعت بعد ویلیام یه پیکروفون برداشت و گفت : از همه ممنون که به این مهمونی اومدید. من کایرو ویلیام رئیس مافیا عقرب خونین هستم و این مهمومی رو من تدارک دادم. امید وارم به همه خوش بگذره.
ران : همین ؟ الان برای چی این مهمونی رو گذاشته ؟
ریندو : برای چی ما تا اینجا اومدیم ؟
ایانو : پسرا انقدر غر نزنین یه مهمونی سادهست تموم میشه میره.
کوکو : ایانو-چان واقعا اون لباس بهت میاد.
ایانو : ممنون.
بعد چند ساعت بدون هیچ هیجانی مهمونی تموم شد و همه زدن بیرون مایکی هم دست ایانو رو گرفت و رفتن بیرون.
ایانو : حوصله ام سر رفت.
کوکو : خیلی کسل کننده بود.
سوار ماشین شدن و برگشتن بونتن.
ایانو رفت تو اتاقش و لباسش رو عوض کرد. یه تیشرت سیاه و شلولرک سیاه تا روی روناش. رفت نشست روی مبل و گفت : خب ، حالا چیکار میکنیم ؟
ران : نمیدونم.
ران داشت به رونای ایانو نگاه نیکرد و دلش میخواست گازش بگیره و رونش رو کبود کنه...
سانزو : میای بریم بیرون ؟
ایانو : مثلا کجا ؟
سانزو : اومممم.. سینما چطوره ؟
ایانو : باشه.
به ران و ریندو نگاه کرد و اونا گفتن : نه نمیشه.
ایانو : چرا ؟؟؟ 🥺
ران : با سانزو نمیری.
ایانو : ولی فقط سانزو دلش میخواد بره بیرون منم میخوام برم.
ران : برو تو اتاقت.
ایانو هم با همون قیافه رفت تو اتاقش و در رو بست.
گکشیش رو برداشت و داشت دنبال یه فیلم میگشت که تبلیغ یه فیلم رو دید و با خودش گفت که بره ببینه چطور فیلمیه پس پلی کرد و منتظر شروع فیلم بود...
بعد ۲۰ دقیقه ران و ریندو اومدن توی اتاق و دیدن که ایانو روی مبل و داره فیلم میبینه.
رفتن پشت سرش و به فیلم نگاه کردن.
اونا این فیلم رو قبلا دیده بودن و این فیلم 🔞 بود.
ریندو گوشی رو از دست ایانو کشید و ایانو تازه متوجه ران و ریندو شد.
ران : عزیزم نیازی نیست بری بقیه رو نگاه کنی ، به خودمون بگو.
ایانو منظور ران رو نگرفت. ران به ریندو علامت داد و ریندو ایانو رو بلند کرد و انداخت روی تخت...
ایانو : اخ.. چیکار میکنین ؟
ران : داشتی چه فیلمی میدیدی ؟
ایانو : به خدا تبلیغشو دیدم خواستم ببینم چطور فیلمیه.
ریندو : عاعا فیلمای بد نگاه میکنی باید تنبیه شی......
- ۱۹۱
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط