رمان " برای عشق انجامش دادم "
رمان " برای عشق انجامش دادم "
i do it for love
part 14
+ حتما براشون سخت بوده منم وقتی بچه بودم مادم رو از دست دادم و همراه پدرم زتدگی میکردم
اما اون هم دوسال پیش ترکم کرد ....
/ متاسفم ، خب شما باید برای فردا استراحت کنید
+ درسته ممنونم بابت کمکتون
فردا میبینمتون
/ خواهش میکنم
خدانگهدار
بعد از خروج دختر از باغ تنها صدای زنگ گوشی قدیمی مرد به گوش میرسید
/ بله ، همون چیز هایی که گفتید رو گفتم
...
/ گفتند مادرشون رو در کودکی و پدرشون رو دوسال پیش از دست دادن ...
...
/ خواهش میکنم
خداحافظ ...
به هیچ کس نمیشه اعتماد کرد ...
^ فلش بک ۲۵ سال پیش ^
اما بابا ...
# ادامه نده همین که گفتم تو به عنوان تنها وارس من باید اماده باشی
@ ولی من نمیخوام مافیا باشم نمیخوام ادم بکشم !
# یه چیزی رو خوب به یاد بسپار نکشی ، میکشنت !
@ چشم پدر
ان شب چشمان کهکشانی پسر تا سحر گاه در دریای اشکش غرق شد ...
...
پسر به دختر دروغ گفت البته تا حدودی
او با چشمان خودش خیانت را دید و از دیدن ادم های مختلف و غریبه در خانه خسته شده بود شب لحظه نمیتوانست چشم بر هم بگذارد پس تصمیمش را گرفت
کار کرد و خونه جدا برای خودش خرید اما پدرش دل خوشی از این کار نداشت
اما پسر بر خلاف میل پدرش در سن ۱۶ سالگی مستقل شد شاید اوایل سخت بود اما انسان است دیگر ... عادت میکند
ادامه دارد ...
i do it for love
part 14
+ حتما براشون سخت بوده منم وقتی بچه بودم مادم رو از دست دادم و همراه پدرم زتدگی میکردم
اما اون هم دوسال پیش ترکم کرد ....
/ متاسفم ، خب شما باید برای فردا استراحت کنید
+ درسته ممنونم بابت کمکتون
فردا میبینمتون
/ خواهش میکنم
خدانگهدار
بعد از خروج دختر از باغ تنها صدای زنگ گوشی قدیمی مرد به گوش میرسید
/ بله ، همون چیز هایی که گفتید رو گفتم
...
/ گفتند مادرشون رو در کودکی و پدرشون رو دوسال پیش از دست دادن ...
...
/ خواهش میکنم
خداحافظ ...
به هیچ کس نمیشه اعتماد کرد ...
^ فلش بک ۲۵ سال پیش ^
اما بابا ...
# ادامه نده همین که گفتم تو به عنوان تنها وارس من باید اماده باشی
@ ولی من نمیخوام مافیا باشم نمیخوام ادم بکشم !
# یه چیزی رو خوب به یاد بسپار نکشی ، میکشنت !
@ چشم پدر
ان شب چشمان کهکشانی پسر تا سحر گاه در دریای اشکش غرق شد ...
...
پسر به دختر دروغ گفت البته تا حدودی
او با چشمان خودش خیانت را دید و از دیدن ادم های مختلف و غریبه در خانه خسته شده بود شب لحظه نمیتوانست چشم بر هم بگذارد پس تصمیمش را گرفت
کار کرد و خونه جدا برای خودش خرید اما پدرش دل خوشی از این کار نداشت
اما پسر بر خلاف میل پدرش در سن ۱۶ سالگی مستقل شد شاید اوایل سخت بود اما انسان است دیگر ... عادت میکند
ادامه دارد ...
۱.۵k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.