رمان عشق جاودان
رمان: عشق جاودان
پارت:چهار
دازای: خیلی خب باشه پس آماده باش.
و بعد اسلحه ام رو در آوردم و به سمتش گرفتم . همه جا تاریک بود چون ماه پشت یک ابر بود اما یهو ابر از جلوی ماه کنار رفت و ماه همه جا رو روشن کرد و باعث شد چهره ترسیده چویا رو ببینم .
از زبان راوی
محو اون چشمای اقیانوسی شده بود و نمیتونست حرکت کنه سعی میکرد دستش رو تکون بده و ماشه رو بکشه اما نمیتونست ، با خودش کلنجار میرفت « هی دازای تو چت شده؟ سریع ماشه رو بکش ، اونم مثل بقیس ، باید این ماموریت رو تمومش کنی » بلاخره بعد از کلی کلنجار رفتن ماشه رو کشید و بنگ (صدای اسلحه)...
ویو چویا
اون فرد ناشناس اسلحه رو گرفته بود سمتم ، با اینکه بهش گفته بودم منو بکش اما باز از مردن میترسیدم ، میخواستم زنده بمونم و به آخرین قولی که به خانوادم دادم عمل کنم .
یهو همه جا که تاریک بود ، روشن شد . ماه داشت میتابید. به چهره اون فرد ناشناس نگاه کردم موها و چشمای قهوه ای داشت یکی از چشم هاشو با بانداژ بسته بود . یهو دیدم که میخواد ماشه رو بکشه ، با اینکه میترسیدم اما خودم رو براش آماده کردم ، از اول هم برداشتن او اسناد کار اشتباهی بود لعنت به من که هیچوقت دست از فضولی کردن بر نمیدارم.
چشمام رو بستم و و منتظر صدای شلیکش بودم و بعد صدای بنگ....
پارت:چهار
دازای: خیلی خب باشه پس آماده باش.
و بعد اسلحه ام رو در آوردم و به سمتش گرفتم . همه جا تاریک بود چون ماه پشت یک ابر بود اما یهو ابر از جلوی ماه کنار رفت و ماه همه جا رو روشن کرد و باعث شد چهره ترسیده چویا رو ببینم .
از زبان راوی
محو اون چشمای اقیانوسی شده بود و نمیتونست حرکت کنه سعی میکرد دستش رو تکون بده و ماشه رو بکشه اما نمیتونست ، با خودش کلنجار میرفت « هی دازای تو چت شده؟ سریع ماشه رو بکش ، اونم مثل بقیس ، باید این ماموریت رو تمومش کنی » بلاخره بعد از کلی کلنجار رفتن ماشه رو کشید و بنگ (صدای اسلحه)...
ویو چویا
اون فرد ناشناس اسلحه رو گرفته بود سمتم ، با اینکه بهش گفته بودم منو بکش اما باز از مردن میترسیدم ، میخواستم زنده بمونم و به آخرین قولی که به خانوادم دادم عمل کنم .
یهو همه جا که تاریک بود ، روشن شد . ماه داشت میتابید. به چهره اون فرد ناشناس نگاه کردم موها و چشمای قهوه ای داشت یکی از چشم هاشو با بانداژ بسته بود . یهو دیدم که میخواد ماشه رو بکشه ، با اینکه میترسیدم اما خودم رو براش آماده کردم ، از اول هم برداشتن او اسناد کار اشتباهی بود لعنت به من که هیچوقت دست از فضولی کردن بر نمیدارم.
چشمام رو بستم و و منتظر صدای شلیکش بودم و بعد صدای بنگ....
- ۲.۴k
- ۰۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط