رمان(عشق)پارت۸۸
عمر:(داشتم از حال میرفتم که یهو یاد اون شب افتادم😭😭😭😭😭😭😭😭آخه من چقدر بد بودم یه آدم چقدر میتونه انقدر مثل من بد باشه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭). «فلش بک شبی که سوسن رو ترک کرد ۳ هفته پیش». سوسن(باگریه):توروخدا تنهام نزار من بدون تو میمیرم به فکر من نیستی به فکر بچمون باش لطفا😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭. عمر:من عاشق یکی دیگه شدم تو هم اون بچه رو سقط کن.....فعلا....تو دادگاه میبینمت. سوسن(باگریه و عصبانیت):خیلی عوضی هستی خیلییییییی عوضییییییی...مگه نمیگفتی عاشقمی مگه خودت نگفتی اجازه نمیدی بچه رو سقط کنم مگه خودت نبودی که بودو دوست داشتی زنتو دوست داشتی😭😭😭😭😭😭باشه....اما اینو بدون هیچوقت.......(با داد و گریه)هیچوقت نمیبخشمت😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭(و به سینه ی عمر مشت زد و گریه داد و بی داد کرد و با هق هق)خیلی بدی تو خیلی عوضیییییییی😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭خدا ازت نگذره.....(باداد)خدا ازت نگذرررررررررره😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭. «پایان فلش بک......زمان حال»..........
۳.۷k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.