رمان(عشق پر ماجرا)پارت۴
(همینجوری داشتم غر میزدم که یهو افتادم تو ی چاله و بعدش دیگه هیچی نفهمیدم و بیهوش شدم). قدیر:دختر تو کجایی.....ملیساااااا.....ملیساااااا.........اوففففف از دست تو دختر بخاطر تو مجبورم کل جنگل رو بگردم ایشششش.......ملیساااا......ملیسااااااااا(صدای ناله ای شنیدم که میگفت کمک رفتم جلوتر دیدم ملیسا افتاده تو ی چاله)دختر...دختر تو خوبی؟. ملیسا:ق....قدیر میشه کمکم کنی؟🥺. قدیر:معلومه دختر.....ببینم میتونی دستمو بگیری؟. ملیسا(با بغذ):نه نمیتونم بلندشم...نمیتونم پامو تکون بدم😭🥺🥺🥺🥺فکر کنم پان شکسته🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺. قدیر:باشه صبر کن الان میام پایین(رفتم تو چاله)خیلی خب بیا بغلم. ملیسا:داری چرت میگی من محاله بیام بغله تو حاضرم اینجا بمیرم اما بغل تو نیام😂😂😂. قدیر:داری زیادی حرف میزنی دختر جون😂😂😂(و بغلش کردم و بردمش بالا). ملیسا:خیلی خب حالا دیگه بزارم زمین زودباش😂😂😂😂😂😂😂😂😂......خیلی خب حالا خودم با این چوب میام😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. قدیر(با خنده):مطمئنی میتونی بلدشی🤣🤣🤣🤣🤣وای خدایا قسم میخورم از خنده مردم باشه خودت بیا من رفتم(زیر لب:ببینم میتونی با اون پات بیای😂😂😂). ملیسا:شنیدم چی گفتی🤣🤣🤣اما من حتی پام فلجم بشه از تو دیگه کمک نمیخوام.....اصلا میدونی چیه تو باعث شدی این بلاها سرم بیاد😂😂😂😂😂😂. قدیر:تا یکم پیش که اینو نمیگفتی حالا که از چاله درت آوردم پرو شدیا🤣🤣🤣🤣حالا که اینطوره(گذاشتمش رو کولم😂😂😂 و اون همینجوری داشت غر میزد🤣🤣🤣🤣🤣). ملیسا:ببین بهت دستور میدم منو بزار زمین آخه من چرا باید با تو بیام اوووووف 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. «۱ ساعت بعد پیش استاد بوراک و بچه ها». ملیسا:آخیش از شرت خلاص شدم. سوسن: آبجی جونم چی شده؟تو کجا بودی؟. دوروک و کآن:مرسی که ملیسا رو پیدا کردی داداش. سوسن:آره مرسی که ملیسا رو پیدا کردی داداش قدیر. قدیر: خواهش میکنم (و یه چشمک مرموزانه به ملیسا زدم که معلوم بود حرصش در اومده😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂). «۳ روز بعد کالج آتامان»........
۱۷.۸k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.