رمان(عشق)پارت۸۹
«پایان فلش بک». عمر(با گریه):آخه من از عمد اون کارو نکردم اگه میدونستم با حرفم واقعا اینکارو با خودتو بچم میکنی غلط میکردم چنین حرفی رو بزنم.....😭😭😭😭😭س.....سووووسن من....عاشقتم بهت دروغ گفتم عاشق یکی دیگه ام سیران عوضی منو مجبور کرد😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭..........(با هق هق)بخدا اگه تنهام بزاری خودمو میکشم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭منو ببخش برای آخرین بار بزار اون چشمای خوشگلتو ببینم😭😭😭😭😭😭😭😭😭حیف اون چشمای نیست که بسته باشه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭(پرستار ها بزور تونستن منو بگیرن و بزور میخواستن منو ببرن و دکتر و بقیه پرستار ها میخواستم دستگاه تنفسی رو از سوسن بردارن که یهو صدای دستگاه در اومد و انگار دوباره زندگی رو بهم بخشیده بودن عشقم تمام وجودم برگشته بود اون صدای منو شنیده بود باورم نمیشه😭😭😭😭😭😭😍😍😍😍نمیدونستم بخندم یا گریه کنم). دکتر:بیمار برگشته🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰😉بلابدور باشه پسرم🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. عمر:(دست خودم نبود بی دلیل گریه میکردم خنده هامم با گریه هام قاطی شده بود شبیه دیوونه ها شده بودم باورم نمیشه یعنی اون صدای منو شنید....(با خنده و داد):عشقم برگشته😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂(رفتم وسط بیمارستان و داد زدم عشقم زندست😂😂😂😂😂😂😂😂عشقم برگشتهههههههههه😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂جوری دیوونه شده بودم که دیگه واقعا فرق گریه و خنده رو نمیفهمیدم(با داد و خنده و گریه قاطی😂😂😂)خدایا شکرررررررررت عشقمو دوباره بهم برگردوندی😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂). قدیر(با خوشحالی):بیا بغلم داداشم😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊. عمر:شما کی از استانبول اومدین اینجا؟😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. دوروک(با خنده):وای عمر اسکل شدیا😂😂😂😂😂😂😂😂ما الان نیم ساعتی اینجاییم اما انقدر دیوونه شده بودی که اصلا هیچی از اومدن ما نفهمیدی😂😂😂😂😂😂😂😂راستی به دخترا چیزی نگفتیم که نگران نشن فقط خودمون اومدیم به بزرگتر ها هم نگفتیم نگران نشن(دوروک،قدیر،امیر،سلیم،کآن،اولجان،برک،تولگا،سارپ،مظلوم،ماهر). عمر:کار خوبی کردین داداشای گلم🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. تولگا:...........
۴.۲k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.