یک شب نزدیک تعطیلات اجلاس سران کشورهای غیر وابسته خوابی

🔆یک شب، نزدیک تعطیلات اجلاس سران کشورهای غیر وابسته خوابیدم و صبح که بیدار شدم، متوجه شدم چشم هایم نمی بیند. یعنی اولش رنگ های جیغ، مثل قرمز و بنفش، را نمی دیدم.
رفتیم بیمارستان فارابی. فکر می کردیم مشکل بینایی است. آنجا معاینه کردند و گفتند مشکل عصبی است و مشکوک به ام.اس یا سرطان و مرا فرستادند بیمارستان امام خمینی.
تا برسم به بیمارستان، بینایی یک چشمم کاملاً رفت. آنجا بستری شدم و آزمایش کردند و گفتند احتمالاً سرطان است.

🔆گفتند نمی توانم بچه دار شوم.
یک شب خیلی به خدا متوسل شدم در بیمارستان. همان شب خواب دیدم.
دست هایش را گذاشت روی صورتش و گریه اش شدید شد.
_خواب دیدم توی یک صحرا هستم جلویم یک خیمه هست، با همان لباس های بیمارستان. کربلا نرفته بودم و آنجا را ندیده بودم؛ ولی احساس کردم آنجا کربلاست و خیمه خیمه ی حضرت ابوالفضل(ع).
داد زدم: « عباس، بیا بیرون. »
من، من خاک بر سر بی ادب، با بی ادبی داد زدم: « عباس، بیا بیرون. » آمد بیرون. یک آقایی رشید و با جمالی بود.

🔆انشاءالله ببینی آقای قنبری.
گفت: « چی شده؟ »
گفتم: « من از تو بدم میاد. از امام حسین(ع) شاکی ام. از علی(ع) شاکی ام. از فاطمه زهرا(س) شاکی ام. چرا کورم کردید؟ دکترها می گویند دیگر نمی توانم مادر بشوم‌. »
گفت: « دنبالم بیا. »
سوار اسب سفیدی شد. توی دستش یک علم بود که پرچم سرخ «یا حسین» بالای آن بود. دنبالش رفتم تا یک جایی. ایستاد و یک سمتی را نشانم داد و گفت: « این حرم آقایم، حسین(ع) است. سلام بده. »

🔆من ناخودآگاه سلام دادم. علم را چرخاند و باد گوشه ی پرچم‌ قرمز رنگ را مالید به چشم چپم. » گفت: « تو خوب شدی. »
گفتم: « از کجا بفهمم خوب شدم؟ از کجا بفهمم این زیارتم قبول شده؟ »
گفت: «ضریح برادرم، امام حسین، دارد می‌آید کربلا، شیعه ها خیلی زحمت کشیده اند برایش، ما زیر دِین هیچ کس نمی مانیم. تو که دیگر عروس مادر ما، فاطمه(س) هستی.

#پنجره_های_تشنه
#امام_حسین (ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🔆 بعضی از جوان های مهرانی پرشورتر بودند و اصرار داشتند برای ...

🔆باران می آمد و مردم سیل شده بودن پشت سر و کنار ضریح. با مدا...

🔆چند دقیقه قبل از حرکت، روحانی ای را دیدم که همراه دو سه نفر...

🔆«پنجره های تشنه» روایت سفر ضریح جدید امام حسین «ع»از شهر مق...

یکی از بهترین داستان هایی که درمورد عنایت شهدا خوندم:

رمان{ برادر ناتنی } پارت آخر

#رمان j_k#پارت ۵ویو کوک ندیمه : بانو پارک تشریف اوردن. در ها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط