p
p...3
شوکای تو خاطراتش گیر کرده بود
شوکای وقتی بچه بود
تو یه مهمونی مجلل رفته بود
بعد.شوکای وارد عمارت شد همه تو مهمونی براش دست زدن
لینگ هه.. چطوری داداشی
شوکای با زوق لینگ هه بغل کرد
شوکای ..دلم برات تنگ شده بود
لینگ هه ..معلومه من چند وقتی نبودم
شوکای.. بریم بشینیم
رفتن بشینن کنار امپراطور و ملکه
امپراطور.. لینگ هه تو جات اینجا نیست
شوکای.. منظورتون چیه
امپراطور.. گفتم برات یه صندلی کنار مهمونا بزارن
شوکای ..اما نمیشه
لینگ هه..مشکلی نیست من میرم یکم تو راه خسته شدم باید استراحت کنم
شوکای ..باشه برو استراحت کن
لینگ هه رفت شوکای مونده بود
دختری که شوکای دوست داشت اومد
دوست دوران بچگی شوکای
اسم موریا شخصیت اروم و مبارزه بلد نیست با شوکای صمیمیه شوکای از بچگی دوسش داره اما موریا فقط اونو دوست خودش میبینه
موریا ..چطوری
شوکای ..خوبم تو تو چطوری
موریا ..ههههههه بد نیستم لینگ هه کجاست چرا نمیبینمش
شوکای.. بخاطر خستگی رفت
موریا ..بخاطر خستگی یا چیزه دیگه هست
شوکای ..پدرم فرستادش
موریا ..چرا پدرت فقط بلده خوشی شماهارو خراب کنه
شوکای. چی بگم از وقتی برادرم رفته ندیدمش حالاهم که اومده پدرم اینجوری رفتار میکنه
موریا ..میخوایی یه کاری برات انجام بدم
شوکای.. چیکار
موریا.. من حواسشون پرت میکنم تو از مهمونی بزن به چاک
شوکای.. باشه برات جبران میکنم
موریا.. باید اینکارو بکنی
موریا خودشو به غش کردن زد وهمه مردم دور برش جمع شدن
شوکای از فرصت استفاده کرد و رفت بیرون پیش برادرش
لینگ هه.. اینجا چیکار داری
شوکای.. اومدم پیش تو
لینگ هه ..تو دیگه بزرگ شدی باید کار های بچه گانه خودتو کنار بزاری
شوکای ..اما تو چی
لینگ هه.. خوب گوش کن تو پادشاه آینده سلیب اتش هستی پس باید رفتارتو درست کنی
شوکای.. من نمیخوام پادشاه بشم
لینگ هه ..دیگه کافیه من میرم توهم برو به جشن
شوکای.. باشه
رفت به جشن موریا را دید کلی خوش گذروندن روز هایبچگی شوکای خیلی براش عزیز بود دلش نمیخواست بیاد بیرون از فکرش
چنگ یه لباس خیلی خوشگلی تنش بودو منتظره گونگ جون بود گونگ جون رفت به جاییه تونامه نوشته بود وقتی رسید اونجا یه جای خیلی خوشگل تو جنگل بود
و یهو چنگ از پشته سرش اومد و گفت
چنگ..خیلی وقته منتظرموندی؟
گونگ جون..نه بانو الان رسیدم
چنگ..نمیخاد زیاد رسمی باشی
گونگ جون..ولی بانو یه من باید همینطوری باهاتون برخورد کنم
چنگ..ولی...ولی..من
گونگ جون..ولی چی بانوی من
چنگ..من خیلی دوست دارم ...........
.........ازوقتی بچه بوذیم دوست داشتم ولی تو همیشه ازم فرارمیکردی ولی الان میخام بگم که میحام توکسی باشی که همیشه کنارمی
گونگ جون..اما بانوی من. من بهتون هیچ علاقه ای ندارم
چنگ..که اینتوری ازین جا برو
گونگ جون..ولی
شوکای تو خاطراتش گیر کرده بود
شوکای وقتی بچه بود
تو یه مهمونی مجلل رفته بود
بعد.شوکای وارد عمارت شد همه تو مهمونی براش دست زدن
لینگ هه.. چطوری داداشی
شوکای با زوق لینگ هه بغل کرد
شوکای ..دلم برات تنگ شده بود
لینگ هه ..معلومه من چند وقتی نبودم
شوکای.. بریم بشینیم
رفتن بشینن کنار امپراطور و ملکه
امپراطور.. لینگ هه تو جات اینجا نیست
شوکای.. منظورتون چیه
امپراطور.. گفتم برات یه صندلی کنار مهمونا بزارن
شوکای ..اما نمیشه
لینگ هه..مشکلی نیست من میرم یکم تو راه خسته شدم باید استراحت کنم
شوکای ..باشه برو استراحت کن
لینگ هه رفت شوکای مونده بود
دختری که شوکای دوست داشت اومد
دوست دوران بچگی شوکای
اسم موریا شخصیت اروم و مبارزه بلد نیست با شوکای صمیمیه شوکای از بچگی دوسش داره اما موریا فقط اونو دوست خودش میبینه
موریا ..چطوری
شوکای ..خوبم تو تو چطوری
موریا ..ههههههه بد نیستم لینگ هه کجاست چرا نمیبینمش
شوکای.. بخاطر خستگی رفت
موریا ..بخاطر خستگی یا چیزه دیگه هست
شوکای ..پدرم فرستادش
موریا ..چرا پدرت فقط بلده خوشی شماهارو خراب کنه
شوکای. چی بگم از وقتی برادرم رفته ندیدمش حالاهم که اومده پدرم اینجوری رفتار میکنه
موریا ..میخوایی یه کاری برات انجام بدم
شوکای.. چیکار
موریا.. من حواسشون پرت میکنم تو از مهمونی بزن به چاک
شوکای.. باشه برات جبران میکنم
موریا.. باید اینکارو بکنی
موریا خودشو به غش کردن زد وهمه مردم دور برش جمع شدن
شوکای از فرصت استفاده کرد و رفت بیرون پیش برادرش
لینگ هه.. اینجا چیکار داری
شوکای.. اومدم پیش تو
لینگ هه ..تو دیگه بزرگ شدی باید کار های بچه گانه خودتو کنار بزاری
شوکای ..اما تو چی
لینگ هه.. خوب گوش کن تو پادشاه آینده سلیب اتش هستی پس باید رفتارتو درست کنی
شوکای.. من نمیخوام پادشاه بشم
لینگ هه ..دیگه کافیه من میرم توهم برو به جشن
شوکای.. باشه
رفت به جشن موریا را دید کلی خوش گذروندن روز هایبچگی شوکای خیلی براش عزیز بود دلش نمیخواست بیاد بیرون از فکرش
چنگ یه لباس خیلی خوشگلی تنش بودو منتظره گونگ جون بود گونگ جون رفت به جاییه تونامه نوشته بود وقتی رسید اونجا یه جای خیلی خوشگل تو جنگل بود
و یهو چنگ از پشته سرش اومد و گفت
چنگ..خیلی وقته منتظرموندی؟
گونگ جون..نه بانو الان رسیدم
چنگ..نمیخاد زیاد رسمی باشی
گونگ جون..ولی بانو یه من باید همینطوری باهاتون برخورد کنم
چنگ..ولی...ولی..من
گونگ جون..ولی چی بانوی من
چنگ..من خیلی دوست دارم ...........
.........ازوقتی بچه بوذیم دوست داشتم ولی تو همیشه ازم فرارمیکردی ولی الان میخام بگم که میحام توکسی باشی که همیشه کنارمی
گونگ جون..اما بانوی من. من بهتون هیچ علاقه ای ندارم
چنگ..که اینتوری ازین جا برو
گونگ جون..ولی
- ۱.۸k
- ۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط