دینا سلطنت
دینا سلطنت
پارت ۸۸
امشب قرار بود جشن بزرگی بر پا بشه ملکه این بار چه قصدی داشت،
همه خدمه ها و کنیز ها مشغول تدارک ها بودن، لیدیا در حال استراحت بود تا کمی خوب شه و همان جوری فرمانده روز به روز عاشق لیدیا میشد آلیس دستور داده بود که لیدیا هم در این جشن شرکت کنه
آلیس لباس هایش را پوشید و موهایش را به زیبای بستن
کنیز ها و خدمه ها از اتاق خارج شدن ونوس با لباس های زیبا و یرمز رنگ همراه با لیدیا که لباس آبی رنگ پوشیده بود، وارد اتاق شدن،
آلیس: خوش اومدی
ونوس: ممنونم خیلی زیبا چشده اید ملکه
آلیس خندید و هیچ جوابی نداد
یوهویی راکان وارد اتاق شد
راکان بلخره یکی تون بکه نقشه چیه
الیس: خوبه ترو کم داشتیم
لیدیا : ملکه آلیس نخواهید بگید میخواهی چیکار کنید
آلیس: برویم تو بالکن
همه همراه با راکان سمته بالکن رفتن
راکان : بگویید
الیس: ببینم شما شیش ماه به دنیا آمدید
راکان : نه چطور
آلیس: آهان کم مونده اونا هم اومدن
آنا و تهیونگ دست تو دست وارد اتاق شدن
آنا: عالیجناب تهیونگ اینجاست چیکار میکنیم
تهیونگ : همسر زیبا من اول گوش بدین
دیت آنا را گرفت و سمته بالکن رفتن رو مبل نشستن
راکان : خب ملکه الیس به گوشیم
آلیس: نه شما پنچ ماه به دنیا اومدی
راکان: چیه انگار شما باز چهار ماه به دنیا آمدید
در باز شد و شاهزاده جونکوک با لباس های جذاب و شیک وارد اتاق شد با دیدن همه شوکه گفت
جونکوک: خب جلسه راه انداختین
آلیس: جلسه بود وقتی اومدی دیکه جلسه ای در کار نیست
جونکوک: باز هم ناز هایتان شروع شد
آلیس: بیا بشین
جونکوک کنار آلیس نشست و گفت
جونکوک: چطور همه جم شدین چی شده
پادشاه وارد اتاق شد و با غرور گفت
پادشاه : بانو آلیس اومید وارم که دلیل خوبی داشته باشید که منو اینجا افزار کردین
سمته بالک اومد و با اومدن اش همه بلند شد وقتی پادشاه نشئت دوباره همه نشستن
@h41766101
پارت ۸۸
امشب قرار بود جشن بزرگی بر پا بشه ملکه این بار چه قصدی داشت،
همه خدمه ها و کنیز ها مشغول تدارک ها بودن، لیدیا در حال استراحت بود تا کمی خوب شه و همان جوری فرمانده روز به روز عاشق لیدیا میشد آلیس دستور داده بود که لیدیا هم در این جشن شرکت کنه
آلیس لباس هایش را پوشید و موهایش را به زیبای بستن
کنیز ها و خدمه ها از اتاق خارج شدن ونوس با لباس های زیبا و یرمز رنگ همراه با لیدیا که لباس آبی رنگ پوشیده بود، وارد اتاق شدن،
آلیس: خوش اومدی
ونوس: ممنونم خیلی زیبا چشده اید ملکه
آلیس خندید و هیچ جوابی نداد
یوهویی راکان وارد اتاق شد
راکان بلخره یکی تون بکه نقشه چیه
الیس: خوبه ترو کم داشتیم
لیدیا : ملکه آلیس نخواهید بگید میخواهی چیکار کنید
آلیس: برویم تو بالکن
همه همراه با راکان سمته بالکن رفتن
راکان : بگویید
الیس: ببینم شما شیش ماه به دنیا آمدید
راکان : نه چطور
آلیس: آهان کم مونده اونا هم اومدن
آنا و تهیونگ دست تو دست وارد اتاق شدن
آنا: عالیجناب تهیونگ اینجاست چیکار میکنیم
تهیونگ : همسر زیبا من اول گوش بدین
دیت آنا را گرفت و سمته بالکن رفتن رو مبل نشستن
راکان : خب ملکه الیس به گوشیم
آلیس: نه شما پنچ ماه به دنیا اومدی
راکان: چیه انگار شما باز چهار ماه به دنیا آمدید
در باز شد و شاهزاده جونکوک با لباس های جذاب و شیک وارد اتاق شد با دیدن همه شوکه گفت
جونکوک: خب جلسه راه انداختین
آلیس: جلسه بود وقتی اومدی دیکه جلسه ای در کار نیست
جونکوک: باز هم ناز هایتان شروع شد
آلیس: بیا بشین
جونکوک کنار آلیس نشست و گفت
جونکوک: چطور همه جم شدین چی شده
پادشاه وارد اتاق شد و با غرور گفت
پادشاه : بانو آلیس اومید وارم که دلیل خوبی داشته باشید که منو اینجا افزار کردین
سمته بالک اومد و با اومدن اش همه بلند شد وقتی پادشاه نشئت دوباره همه نشستن
@h41766101
- ۱۲.۸k
- ۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط