Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت ۱۱
جاشو رو زمین میندازه
~هنوز ازدواج نکردیم که غیر رسمی حرف میزنی
+چشم آقای سئو....
پتو رو میندازی روت و چشاتو میبندی
اینگوک میخنده
~اینگوک.....سئو اینگوک....گفتم که بدونی بعد ازدواج چی صدام کنی
+اها...پس اینگوک اسمته....
اینگوک سرفه میکنه
+اسمتونه....
تکخند میزنه و دراز میکشه و پتو رو روش میندازه
+شب بخیر
~اوهوم...شب خوش
یکم صبر میکنی ولی خوابت نمیبره،همش به اینکه امشب رفتار کوک خیلی غیر عادی شده بود فکر میکردی،خودتم نمیدونستی دلیلش چی بود ولی نگرانش بودی با اینکه اولین بار بود که در این حد نگرانش میشدی،همینجور که به این قضیه فکر میکردی چشمات سنگین میشه و خوابت میبره
×خانم.....لطفا بلند شید
با حس کردن صدایی چشماتو باز کردی و با پیشخدمت مواجه شدی
×لطفا بلند شید
سرتو تکون میدی و از جات بلند میشی
+باشه.....
تعظیم میکنه و میره و توم میری سمت دسشویی،دست و صورتتو میشوری که صدای در زدن میاد
×خانم....مسواکتون رو آوردم
درو باز میکنی و مسواک ازش میگیری
+ممنون
بسته بندیشو باز میکنی و مسواک میزنی،از دسشویی میای بیرون که با یه دست لباس رو تخت مواجه میشی،یه نوشته هم روش بود،میری سمتش و نوشته رو میخونی(اینارو گذاشتم اینجا تا دیگه نیای دم اتاقم لباس بخوای) فهمیدی جونگکوکه،یه لبخند زدی و به لباسا نگاه کردی،یه هودی زرد موزی و یه شلوار لی سفید،لباسارو پوشیدی و موهاتو شونه کردی و اومدی بیرون و به اطراف نگاه کردی
+اینجا خیلی بزرگه،الان باید چیکار کنم...
×خانم
روتو برمیگردونی سمت صدا و با چندتا خدمتکار روبهرو میشی
×باید به سمت میز صبحونه برید
+عا....باشه ولی من اینجا رو نمیشناسم
×راهنماییتون میکنیم
و تورو بعد کلی راه رفتن میبرن سر میز صبحونه،اینگوک و کوک سر میز نشسته بودن و منتظر تو بودن
~بالاخره اومدی؟
+سلام...ببخشید دیر شد،اینجا رو خوب بلد نیستم
لبخند میزنه
~اشکال نداره کم کم یاد میگیری
روتو میکنی سمت کوک
+سلام
بدون اینکه بهت نگاه کنه سرشو تکون میده
-هوم...سلام
یکم تعجب میکنی ولی بروی خودت نمیاری
~بیا بشین اینجا
و به صندلی کنار خودش اشاره میکنه،میشینی رو صندلی و لبخند میزنی،اینگوک تکخند میزنه و به غذا های روی میز اشاره میکنه
~بخور....ولی نه زیاد،نمیخوام چاق تر شی
-همین الانشم هست
اینگوک به ظرف غذاش نگاه میکنه و شروع میکنه به خوردن و میخنده
~از نظر من هنوز نمیشه تو رده چاقا گذاشتش
نفس عمیق میکشی و توم شروع میکنی به خوردن که یکی از پیشخدمتا میاد و در گوش اینگوک یچیزی میگه،دستمالو از گردنش در میاره و بلند میشه
~شما به خوردن ادامه بدین،من باید برم
سرتو تکون میدی و به خوردن ادامه میدی
-بخاطر دیشب معذرت میخوام
به کوک نگاه میکنی....
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت ۱۱
جاشو رو زمین میندازه
~هنوز ازدواج نکردیم که غیر رسمی حرف میزنی
+چشم آقای سئو....
پتو رو میندازی روت و چشاتو میبندی
اینگوک میخنده
~اینگوک.....سئو اینگوک....گفتم که بدونی بعد ازدواج چی صدام کنی
+اها...پس اینگوک اسمته....
اینگوک سرفه میکنه
+اسمتونه....
تکخند میزنه و دراز میکشه و پتو رو روش میندازه
+شب بخیر
~اوهوم...شب خوش
یکم صبر میکنی ولی خوابت نمیبره،همش به اینکه امشب رفتار کوک خیلی غیر عادی شده بود فکر میکردی،خودتم نمیدونستی دلیلش چی بود ولی نگرانش بودی با اینکه اولین بار بود که در این حد نگرانش میشدی،همینجور که به این قضیه فکر میکردی چشمات سنگین میشه و خوابت میبره
×خانم.....لطفا بلند شید
با حس کردن صدایی چشماتو باز کردی و با پیشخدمت مواجه شدی
×لطفا بلند شید
سرتو تکون میدی و از جات بلند میشی
+باشه.....
تعظیم میکنه و میره و توم میری سمت دسشویی،دست و صورتتو میشوری که صدای در زدن میاد
×خانم....مسواکتون رو آوردم
درو باز میکنی و مسواک ازش میگیری
+ممنون
بسته بندیشو باز میکنی و مسواک میزنی،از دسشویی میای بیرون که با یه دست لباس رو تخت مواجه میشی،یه نوشته هم روش بود،میری سمتش و نوشته رو میخونی(اینارو گذاشتم اینجا تا دیگه نیای دم اتاقم لباس بخوای) فهمیدی جونگکوکه،یه لبخند زدی و به لباسا نگاه کردی،یه هودی زرد موزی و یه شلوار لی سفید،لباسارو پوشیدی و موهاتو شونه کردی و اومدی بیرون و به اطراف نگاه کردی
+اینجا خیلی بزرگه،الان باید چیکار کنم...
×خانم
روتو برمیگردونی سمت صدا و با چندتا خدمتکار روبهرو میشی
×باید به سمت میز صبحونه برید
+عا....باشه ولی من اینجا رو نمیشناسم
×راهنماییتون میکنیم
و تورو بعد کلی راه رفتن میبرن سر میز صبحونه،اینگوک و کوک سر میز نشسته بودن و منتظر تو بودن
~بالاخره اومدی؟
+سلام...ببخشید دیر شد،اینجا رو خوب بلد نیستم
لبخند میزنه
~اشکال نداره کم کم یاد میگیری
روتو میکنی سمت کوک
+سلام
بدون اینکه بهت نگاه کنه سرشو تکون میده
-هوم...سلام
یکم تعجب میکنی ولی بروی خودت نمیاری
~بیا بشین اینجا
و به صندلی کنار خودش اشاره میکنه،میشینی رو صندلی و لبخند میزنی،اینگوک تکخند میزنه و به غذا های روی میز اشاره میکنه
~بخور....ولی نه زیاد،نمیخوام چاق تر شی
-همین الانشم هست
اینگوک به ظرف غذاش نگاه میکنه و شروع میکنه به خوردن و میخنده
~از نظر من هنوز نمیشه تو رده چاقا گذاشتش
نفس عمیق میکشی و توم شروع میکنی به خوردن که یکی از پیشخدمتا میاد و در گوش اینگوک یچیزی میگه،دستمالو از گردنش در میاره و بلند میشه
~شما به خوردن ادامه بدین،من باید برم
سرتو تکون میدی و به خوردن ادامه میدی
-بخاطر دیشب معذرت میخوام
به کوک نگاه میکنی....
🍃🗿
۱۳.۳k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.