𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁵²
مارگارت:خورد؟
اولیویا:نه!
مارگارت:اگه اون بتونه بچه دار بشه کارمون تمومه
(نکته:توی آبمیوه معجون زد بارداری ریخته شده بود)
اولیویا:توی غذاش نمیتونیم بریزیم!چون شاهزاده بخاطر قدرتی که داره متوجه میشه
مارگارت: فوقش اگر باردار شد باید کاری کنیم بچش سقط بشه!
اولیویا:درسته!الان کاری از دستمون بر نمیاد...
...............
(شب)
+″تو اتاق بودم که شاهزاده اومد داخل″سلام
-(سرشو به معنی سلام تکونداد و روی تخت دراز کشید)
+شاهزاده؟(دودل)
-هوم؟
+اگر من نتونستم....جانگ شیکو بکشم؟چی میشه؟؟
-نمیدونم!(سرد)
+شما توی دردسر میوفتین؟
-جانگ شیک شاید بتونه به تو اسیب بزنه اما هرگز نمیتونه به من اسیب بزنه الانم بگیر بخواب
+″بعد از حرفش هم خوشحال شدم هم ترسیدم... دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد و سیاهی....″
+″صبح که بیدار شدم دیدم توی بغل شاهزاده ام!اماا...؟
سعی کردم خودمو ازش جدا کنم که بیدار شد و بدون هیچ حرفی رفت بیرون...منم نمیدونستم از خجالت چیکار کنم پس دستو رومو شستم یه لباس معمولی پوشیدم(عکس میزارم) و رفتم داخل حیاط..... راستش اینجا در برابر قصر شاه جونگ هون یه کلبه هم نیست ولی جای باحالیه.....داخل افکار خودم غرق بودم که صدای بورا شنیدم که داره میاد طرفم ″
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁵²
مارگارت:خورد؟
اولیویا:نه!
مارگارت:اگه اون بتونه بچه دار بشه کارمون تمومه
(نکته:توی آبمیوه معجون زد بارداری ریخته شده بود)
اولیویا:توی غذاش نمیتونیم بریزیم!چون شاهزاده بخاطر قدرتی که داره متوجه میشه
مارگارت: فوقش اگر باردار شد باید کاری کنیم بچش سقط بشه!
اولیویا:درسته!الان کاری از دستمون بر نمیاد...
...............
(شب)
+″تو اتاق بودم که شاهزاده اومد داخل″سلام
-(سرشو به معنی سلام تکونداد و روی تخت دراز کشید)
+شاهزاده؟(دودل)
-هوم؟
+اگر من نتونستم....جانگ شیکو بکشم؟چی میشه؟؟
-نمیدونم!(سرد)
+شما توی دردسر میوفتین؟
-جانگ شیک شاید بتونه به تو اسیب بزنه اما هرگز نمیتونه به من اسیب بزنه الانم بگیر بخواب
+″بعد از حرفش هم خوشحال شدم هم ترسیدم... دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد و سیاهی....″
+″صبح که بیدار شدم دیدم توی بغل شاهزاده ام!اماا...؟
سعی کردم خودمو ازش جدا کنم که بیدار شد و بدون هیچ حرفی رفت بیرون...منم نمیدونستم از خجالت چیکار کنم پس دستو رومو شستم یه لباس معمولی پوشیدم(عکس میزارم) و رفتم داخل حیاط..... راستش اینجا در برابر قصر شاه جونگ هون یه کلبه هم نیست ولی جای باحالیه.....داخل افکار خودم غرق بودم که صدای بورا شنیدم که داره میاد طرفم ″
۸۰۵
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.