پارت 23
فردا ساعت5 بعد از ظهر کوک اومد دمه در خونم<br>
دیدم پکره<br>
اومد داخل نشست <br>
میخواستم یچی براش بیارم بخوره<br>
مچمو گرفت<br>
چسبوندم به دیوار<br>
ناراحت گفت؛ تهیونگی ببخشید اینو میگم اما من... <br>
فهمیدم نمیتونه بیادو خیلی ناراحت شدم اما نمیخواستم زورش کنم<br>
_من میتونم بیاممم<br>
بعد خنده خرگوشی زد<br>
+قلبم وایستااااادددددددددددد مشکلی چیزییی دارییی مرددد<br>
خندید<br>
لپمو بوسید<br>
_امشب قراره بریم خونه بابام توهم باید بیای <br>
+باش<br>
لبمو یه بوسه زدو رفت<br>
شب.. <br>
همه خونه پدرش بودیم<br>
کوک یجورایی باز بی قرار بود<br>
پدر کوک: جونگکوک فردا آیو رو طلاق میدی <br>
کوک از خوشحالی بال در اورد<br>
_و... واقعااااا؟ <br>
پدر کوک؛ اره آیو داره زیر دسته توعه وحشی اسیب میبینه<br>
دلم سوخت و نگاهی به آیوعه کیری کردم<br>
چشم قره ای بهش رفتم <br>
کوک <br>
با لبخند نگاهم کرد<br>
منم متقابل بهش لبخند زدم<br>
سه روز بعد.. <br>
کوک ساعت2 قرار بود بیاد اینجا تا ساعت8 صبح باهم بریم تا فرودگاه پیش بچه ها<br>
قرار بود بریم آلمان<br>
شب ساعت2 کوک اومد<br>
داشتم مسواک میزدم<br>
ک زنگ زدن<br>
زود تمومش کردم رفتم سمت در<br>
+عوا سلام<br>
دیدم جوننننن چ چیزی شدههه<br>
(استایل کوک اسلاید بعدی) <br>
بازم موهاشو بسته بود<br>
میبست خیلی جذاب و هات میشد<br>
اومد داخل<br>
دلم میخواست همون لحظه<br>
کلی گازش بگیرم اما نمیشد<br>
پرش زمانی*<br>
داشتم وسایلم رو میچیدم<br>
هم استرس داشتم و هم خوشحال بودم<br>
لباسم رو میچیدم ک یهو<br>
ادامه دارد.. <br>
<br>
دیدم پکره<br>
اومد داخل نشست <br>
میخواستم یچی براش بیارم بخوره<br>
مچمو گرفت<br>
چسبوندم به دیوار<br>
ناراحت گفت؛ تهیونگی ببخشید اینو میگم اما من... <br>
فهمیدم نمیتونه بیادو خیلی ناراحت شدم اما نمیخواستم زورش کنم<br>
_من میتونم بیاممم<br>
بعد خنده خرگوشی زد<br>
+قلبم وایستااااادددددددددددد مشکلی چیزییی دارییی مرددد<br>
خندید<br>
لپمو بوسید<br>
_امشب قراره بریم خونه بابام توهم باید بیای <br>
+باش<br>
لبمو یه بوسه زدو رفت<br>
شب.. <br>
همه خونه پدرش بودیم<br>
کوک یجورایی باز بی قرار بود<br>
پدر کوک: جونگکوک فردا آیو رو طلاق میدی <br>
کوک از خوشحالی بال در اورد<br>
_و... واقعااااا؟ <br>
پدر کوک؛ اره آیو داره زیر دسته توعه وحشی اسیب میبینه<br>
دلم سوخت و نگاهی به آیوعه کیری کردم<br>
چشم قره ای بهش رفتم <br>
کوک <br>
با لبخند نگاهم کرد<br>
منم متقابل بهش لبخند زدم<br>
سه روز بعد.. <br>
کوک ساعت2 قرار بود بیاد اینجا تا ساعت8 صبح باهم بریم تا فرودگاه پیش بچه ها<br>
قرار بود بریم آلمان<br>
شب ساعت2 کوک اومد<br>
داشتم مسواک میزدم<br>
ک زنگ زدن<br>
زود تمومش کردم رفتم سمت در<br>
+عوا سلام<br>
دیدم جوننننن چ چیزی شدههه<br>
(استایل کوک اسلاید بعدی) <br>
بازم موهاشو بسته بود<br>
میبست خیلی جذاب و هات میشد<br>
اومد داخل<br>
دلم میخواست همون لحظه<br>
کلی گازش بگیرم اما نمیشد<br>
پرش زمانی*<br>
داشتم وسایلم رو میچیدم<br>
هم استرس داشتم و هم خوشحال بودم<br>
لباسم رو میچیدم ک یهو<br>
ادامه دارد.. <br>
<br>
۸.۸k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.