پارت24
که یهو دست کوک دورم حلقه شدو وسط پاهاش<br>
قرار گرفتم<br>
اخه رویه زمین نشسته بودمو داشتم لباسمو میزاشتم<br>
با خجالت سرمو برگردوندم و نگاهش کردم<br>
_تهیونگی! <br>
+ب.. بله<br>
سرشو فرو برد تویه گردنم<br>
یه حسی مثل حسسسسس چجوری بگم:) <br>
بهم دست داد<br>
اروم بوس کرد گردنمو<br>
بعد یه لبخند شیرین زد<br>
+چ.. چیکار میکنی<br>
_بیبی باید نقشتو خوب بازی کنی دیدی من چقدر خوب بلدم<br>
خندید بعدش<br>
+اخیش خوب شد نقش بود<br>
خندید<br>
از پشتم بلند شد نشست جلوم اونم کمکم کرد<br>
همینجور ک سرم پایین بودمو لباسمو میزاشتم تویه چمدونم گفتم: با این لباس زیادی هات به نظر میای کوک! <br>
با تعجبو لبخند نگاهت کرد<br>
سرمو اوردم بالا<br>
یکم رفتم جلو دستام رو گذاشتم رویه رون پاهاش<br>
با زانوهام وایستاده بودم<br>
لبشو یه بوسه زدم بعد سرمو فرو بردم تویه گردنش<br>
_چ.. چیکار.. میکنی.. تهیونگ<br>
خندیدمو نشستم سره جام<br>
+دیدییی منم نقشمووو بلدممم<br>
کوک خندید<br>
(چرا باید وسط اوججج شارژ ارپاده گوهم تموم شه؟؟؟؟) <br>
(نههه سوالهههه) <br>
*پرش زمانی*<br>
رویه تخت داشتم تویه گوشیم میگشتم<br>
کوک هم همینطور<br>
+وای چرا خوابم نمیاد؟ <br>
_منم<br>
+شاید بخاطر این ک استرس دارمه<br>
_استرس؟ استرس واسه چی؟ <br>
+عام نمیدونم این ک گند نزم <br>
_او نگران نباش گندم بزنی من درستش میکنم<br>
+میدونی من عادت به محبت های اینجوری ندارم همیشه زجر کشیدم و تا به حال کاپ یا دوست پسر/دوست دختر<br>
نداشتم و نمیدونم اصلا رابطشون چجوریه<br>
میترسم مثل چند دقیقه پیش گند بزنم و از خجالت لپ هام قرمز شه و لو برم<br>
اخه از بچگی رفیقام بهم میگفتن کسی منو قبول نمیکنه! <br>
_تهیونگی نگران نباش من هواتو دارم<br>
بهش لبخند تلخی زدم<br>
دراز کشیدم<br>
این استرس بی صاحاب داشت روانیم میکرد<br>
کوک اروم اومد روم خم شد<br>
باز لپ هام سرخ شد<br>
اروم لپمو بوسید<br>
دستشو رویه بدنم کشید<br>
_کوچولو! <br>
/اروم گفت /<br>
با بغض برگشتم نگاهش کردم<br>
+من میترسم گند بزنم<br>
بعد شروع کردم به گریه کردن<br>
کوک اروم بغلم کرد<br>
_گفتم ک نترس من حواسم هست هیس<br>
ساعت8 شد قرار بود بریم فرودگاه<br>
داشتم از استرس به بخار تبدیل میشدم<br>
رسیدیم<br>
پیش دوستام<br>
پنج تا پسر بودن<br>
سه تا دختر بیشتر پسر ها دوست پسر داشتن <br>
+سلاااممم بچه هااا<br>
اونا: وای تهیونگ چقدرر بزرگ شدییی! <br>
یونمین(یکی از کاپل ها ک جیمین و یونگی هستن و دوستایه منن!) <br>
جینامی(یکی از کاپل ها ک جین و نامجون هستن و دوستایه منن) <br>
جیهوپ(دوست پسر ات هستش اونم دوستمه) <br>
اون دوتا دختر<br>
رزی و جیسو هستن ک اون دوتا هم کاپه همن! <br>
اوناهم رفیقامن<br>
رزی؛تهیونگ حس میکنم خیلی کیوت تر از قبل شدی<br>
+اوه رزی توهم جذاب تر از قبل شدی<br>
ادامه دارد...
قرار گرفتم<br>
اخه رویه زمین نشسته بودمو داشتم لباسمو میزاشتم<br>
با خجالت سرمو برگردوندم و نگاهش کردم<br>
_تهیونگی! <br>
+ب.. بله<br>
سرشو فرو برد تویه گردنم<br>
یه حسی مثل حسسسسس چجوری بگم:) <br>
بهم دست داد<br>
اروم بوس کرد گردنمو<br>
بعد یه لبخند شیرین زد<br>
+چ.. چیکار میکنی<br>
_بیبی باید نقشتو خوب بازی کنی دیدی من چقدر خوب بلدم<br>
خندید بعدش<br>
+اخیش خوب شد نقش بود<br>
خندید<br>
از پشتم بلند شد نشست جلوم اونم کمکم کرد<br>
همینجور ک سرم پایین بودمو لباسمو میزاشتم تویه چمدونم گفتم: با این لباس زیادی هات به نظر میای کوک! <br>
با تعجبو لبخند نگاهت کرد<br>
سرمو اوردم بالا<br>
یکم رفتم جلو دستام رو گذاشتم رویه رون پاهاش<br>
با زانوهام وایستاده بودم<br>
لبشو یه بوسه زدم بعد سرمو فرو بردم تویه گردنش<br>
_چ.. چیکار.. میکنی.. تهیونگ<br>
خندیدمو نشستم سره جام<br>
+دیدییی منم نقشمووو بلدممم<br>
کوک خندید<br>
(چرا باید وسط اوججج شارژ ارپاده گوهم تموم شه؟؟؟؟) <br>
(نههه سوالهههه) <br>
*پرش زمانی*<br>
رویه تخت داشتم تویه گوشیم میگشتم<br>
کوک هم همینطور<br>
+وای چرا خوابم نمیاد؟ <br>
_منم<br>
+شاید بخاطر این ک استرس دارمه<br>
_استرس؟ استرس واسه چی؟ <br>
+عام نمیدونم این ک گند نزم <br>
_او نگران نباش گندم بزنی من درستش میکنم<br>
+میدونی من عادت به محبت های اینجوری ندارم همیشه زجر کشیدم و تا به حال کاپ یا دوست پسر/دوست دختر<br>
نداشتم و نمیدونم اصلا رابطشون چجوریه<br>
میترسم مثل چند دقیقه پیش گند بزنم و از خجالت لپ هام قرمز شه و لو برم<br>
اخه از بچگی رفیقام بهم میگفتن کسی منو قبول نمیکنه! <br>
_تهیونگی نگران نباش من هواتو دارم<br>
بهش لبخند تلخی زدم<br>
دراز کشیدم<br>
این استرس بی صاحاب داشت روانیم میکرد<br>
کوک اروم اومد روم خم شد<br>
باز لپ هام سرخ شد<br>
اروم لپمو بوسید<br>
دستشو رویه بدنم کشید<br>
_کوچولو! <br>
/اروم گفت /<br>
با بغض برگشتم نگاهش کردم<br>
+من میترسم گند بزنم<br>
بعد شروع کردم به گریه کردن<br>
کوک اروم بغلم کرد<br>
_گفتم ک نترس من حواسم هست هیس<br>
ساعت8 شد قرار بود بریم فرودگاه<br>
داشتم از استرس به بخار تبدیل میشدم<br>
رسیدیم<br>
پیش دوستام<br>
پنج تا پسر بودن<br>
سه تا دختر بیشتر پسر ها دوست پسر داشتن <br>
+سلاااممم بچه هااا<br>
اونا: وای تهیونگ چقدرر بزرگ شدییی! <br>
یونمین(یکی از کاپل ها ک جیمین و یونگی هستن و دوستایه منن!) <br>
جینامی(یکی از کاپل ها ک جین و نامجون هستن و دوستایه منن) <br>
جیهوپ(دوست پسر ات هستش اونم دوستمه) <br>
اون دوتا دختر<br>
رزی و جیسو هستن ک اون دوتا هم کاپه همن! <br>
اوناهم رفیقامن<br>
رزی؛تهیونگ حس میکنم خیلی کیوت تر از قبل شدی<br>
+اوه رزی توهم جذاب تر از قبل شدی<br>
ادامه دارد...
۷.۰k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.