گفتم:انگاری خودش جواب سوالمو داد رفته بوسان پیش خانوادش ا
گفتم:انگاری خودش جواب سوالمو داد رفته بوسان پیش خانوادش اخه خانوادش بوسان زندگی میکنن و نتونسته بیاد دیدنم و بابت این معذرت خواهی کرده
خب ما به نهارمون برسیم بس که سرم تو گوشی بود متوجه نشدم نهارمون اومده شروع کنید بخورید
اول همشون با تعجب بهم نگاه کردن بعد شروع کردن خوردن منم با غذام بازی میکردم
تهیونگ:سوهی چته چرا چیزی نمیخوری و با غذات بازی میکنی؟تازه از کما بیدار شدی باید خودت رو قوی کنی ی چیز بخور...
میدونستم نگرانه میتونستم از چهرش نگرانی رو بخونم نگران جونگکوک این کاملا معلومه،مطمئنم میخواد ی کاری کنه و تا شب بیشتر منتظر نمیمونه
سوهی:خب اشتها ندارم
جی هوپ:حالا همین ی بار رو بخور
سوهی:باشه
دیگه کمی از غذامو خوردم و بعد از اینکه باهم نشستیم حرف زدیم با جی هوپ خداحافظی کردیم و رفتیم اتاق
من رو تخت دراز کشیدم و بچه ها رو مبل های اتاق نشستن:خب دیگه بلند شید برید
جین:عجب دختر پر رویی هستی!همه ی این وقت اینجا بالا سرت بودیم بعد ما رو میندازی بیرون
سوهی:یااااااا جییییییین برا همین میگم برید استراحت کنید شما خسته شدید زخمت کشدید بالا سرم موندید برا همین میگم برید خونه استراحت کنید فردا من مرخص میشم باهم به کارون ادامه میدیم
میا:قانع شدم،اما نمیرم میخوام پیش تو بمونم
سوهی:اما جین گفت میخواد خودش شخصا برسونتت خونت
میا با ذوق و تعجب به جین نگاه کرد، جین هم ی نگاه سریع به لونا انداخت بعد به من نگاه کرد و زیر لب و بیصدا بهطوریکه فقط من بفهمم گفت:من کی همچین چیزی گفتم
منم مثل اون جوابشو دادم:بلند شو دیگه یکم دل دختره رو خوشحال کن
جین بیچاره بلند شد و رفت که میا رو برسونه و خودشم بره خونه
اوکی دوتا رفتن دوتا موندن:جیمینا توهم برو خونه استراحت کن و فردا بیا و برام موچی بیار از همون خوشمزه ها
جیمین:نه خیر من اینجا میمونم فردا هم برات موچی میارم
سوهی:اما من میخوام تنها باشم عجب شاید میخوام کاری کنم چیزی
تهیونگ:مثلا چه کاری
سوهی:اینش به خودم ربط داره
جیمین:نمیرم
سوهی:یاااآااااا اذیتم نکن بلند شو برو دیگه
جیمین:نه
سوهی:انگاری اروم بودن و مهربون بودن به شما نیومده هوی جیمین اگه بلند نشی نری من میدونم و تو بدون توجه به درد پهلوم بلند میشم حسابی کتکت میزنم
جیمین:باشه حالا نمیخواد جوش بیاری میرم اما فردا میام،مراقب خودت باش خدافظ
سوهی:توهم همینطور خدافظ
خوبه یکیشون موند اما از همه سخت تر تهیونگ،اون از همه اشون بیشتر منو میشناسه و سخته که بخوام بهش دروغ بگم یا ازش مخفی کنم:خب تو دیگه واسه چی موندی؟
تهیونگ:این کارا رو من نیست سوهی،بگو چی تو سرته
سوهی:حدس زده بودم حالا چیکار کنم:چیزی تو سرم نیست،فقط دارم به اتفاق های گذشته فکر میکنم
تهیونگ:تو کسی نیستی که به گذشته فکر کنه
سوهی:دارم فکر میکنم جونگکوک کجاست وقتی هیچکدومتون بهم نگفته کجاست!نگو حدسی که تو ذهنمه درسته
تهیونگ:هم شک داشتم چیزی نشده اخه سوهی طوری میگفت انگار چیزی نشده،هم شک داشتم میخواد کاری کنه چون نگرانه جونگکوکه و این قاتله ول کن نیست:اره درسته جونگکوک گم شده و معلوم نیست کجاست احتمال گذاشتیم که ممکنه قاتله دزدیده باشتش و داریم تو این زمینه تحقیق میکنیم
سوهی:چی پیدا کردی تا الان
تهیونگ:فعلا هیچی
سوهی:چند روزه بیهوشم؟
تهیونگ:۳ روز
سوهی:اوکی،حالا بیا کمکم کن لباسامو عوض کنم،بیا کمکم کن برم اتاق رختکن
تهیونگ:چی؟اوکی باشه
اولین باره سوهی ازم همچین چیزی میخواد عادتا میگه برو بیرون میخوام عوض کنم اینطور نیست که بره رختکن مطمئنم چیزی شده
رفتیم اتاق رختکن اما اونجا لباسی نبود فقط لباس بیمارستان بود سوهی نشست رو صندلی و گفت:خب بهتره بگم شک هایی که از صورتت داره میباره درسته
خب ما به نهارمون برسیم بس که سرم تو گوشی بود متوجه نشدم نهارمون اومده شروع کنید بخورید
اول همشون با تعجب بهم نگاه کردن بعد شروع کردن خوردن منم با غذام بازی میکردم
تهیونگ:سوهی چته چرا چیزی نمیخوری و با غذات بازی میکنی؟تازه از کما بیدار شدی باید خودت رو قوی کنی ی چیز بخور...
میدونستم نگرانه میتونستم از چهرش نگرانی رو بخونم نگران جونگکوک این کاملا معلومه،مطمئنم میخواد ی کاری کنه و تا شب بیشتر منتظر نمیمونه
سوهی:خب اشتها ندارم
جی هوپ:حالا همین ی بار رو بخور
سوهی:باشه
دیگه کمی از غذامو خوردم و بعد از اینکه باهم نشستیم حرف زدیم با جی هوپ خداحافظی کردیم و رفتیم اتاق
من رو تخت دراز کشیدم و بچه ها رو مبل های اتاق نشستن:خب دیگه بلند شید برید
جین:عجب دختر پر رویی هستی!همه ی این وقت اینجا بالا سرت بودیم بعد ما رو میندازی بیرون
سوهی:یااااااا جییییییین برا همین میگم برید استراحت کنید شما خسته شدید زخمت کشدید بالا سرم موندید برا همین میگم برید خونه استراحت کنید فردا من مرخص میشم باهم به کارون ادامه میدیم
میا:قانع شدم،اما نمیرم میخوام پیش تو بمونم
سوهی:اما جین گفت میخواد خودش شخصا برسونتت خونت
میا با ذوق و تعجب به جین نگاه کرد، جین هم ی نگاه سریع به لونا انداخت بعد به من نگاه کرد و زیر لب و بیصدا بهطوریکه فقط من بفهمم گفت:من کی همچین چیزی گفتم
منم مثل اون جوابشو دادم:بلند شو دیگه یکم دل دختره رو خوشحال کن
جین بیچاره بلند شد و رفت که میا رو برسونه و خودشم بره خونه
اوکی دوتا رفتن دوتا موندن:جیمینا توهم برو خونه استراحت کن و فردا بیا و برام موچی بیار از همون خوشمزه ها
جیمین:نه خیر من اینجا میمونم فردا هم برات موچی میارم
سوهی:اما من میخوام تنها باشم عجب شاید میخوام کاری کنم چیزی
تهیونگ:مثلا چه کاری
سوهی:اینش به خودم ربط داره
جیمین:نمیرم
سوهی:یاااآااااا اذیتم نکن بلند شو برو دیگه
جیمین:نه
سوهی:انگاری اروم بودن و مهربون بودن به شما نیومده هوی جیمین اگه بلند نشی نری من میدونم و تو بدون توجه به درد پهلوم بلند میشم حسابی کتکت میزنم
جیمین:باشه حالا نمیخواد جوش بیاری میرم اما فردا میام،مراقب خودت باش خدافظ
سوهی:توهم همینطور خدافظ
خوبه یکیشون موند اما از همه سخت تر تهیونگ،اون از همه اشون بیشتر منو میشناسه و سخته که بخوام بهش دروغ بگم یا ازش مخفی کنم:خب تو دیگه واسه چی موندی؟
تهیونگ:این کارا رو من نیست سوهی،بگو چی تو سرته
سوهی:حدس زده بودم حالا چیکار کنم:چیزی تو سرم نیست،فقط دارم به اتفاق های گذشته فکر میکنم
تهیونگ:تو کسی نیستی که به گذشته فکر کنه
سوهی:دارم فکر میکنم جونگکوک کجاست وقتی هیچکدومتون بهم نگفته کجاست!نگو حدسی که تو ذهنمه درسته
تهیونگ:هم شک داشتم چیزی نشده اخه سوهی طوری میگفت انگار چیزی نشده،هم شک داشتم میخواد کاری کنه چون نگرانه جونگکوکه و این قاتله ول کن نیست:اره درسته جونگکوک گم شده و معلوم نیست کجاست احتمال گذاشتیم که ممکنه قاتله دزدیده باشتش و داریم تو این زمینه تحقیق میکنیم
سوهی:چی پیدا کردی تا الان
تهیونگ:فعلا هیچی
سوهی:چند روزه بیهوشم؟
تهیونگ:۳ روز
سوهی:اوکی،حالا بیا کمکم کن لباسامو عوض کنم،بیا کمکم کن برم اتاق رختکن
تهیونگ:چی؟اوکی باشه
اولین باره سوهی ازم همچین چیزی میخواد عادتا میگه برو بیرون میخوام عوض کنم اینطور نیست که بره رختکن مطمئنم چیزی شده
رفتیم اتاق رختکن اما اونجا لباسی نبود فقط لباس بیمارستان بود سوهی نشست رو صندلی و گفت:خب بهتره بگم شک هایی که از صورتت داره میباره درسته
۱۰.۵k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.