عشق مافیایی♡
عشق مافیایی♡
پارت بیستم
پایان فلش بک
تق تق (مثلا صدای دره)
ات: کیه؟
لیا: منم
ات: وای لیا تویی( درو باز کرد)
سلام
لیا: سلام خیلی دلم تنگت بود دختر
ات: چیشد بی خبر اومدی؟
لیا: بزا بشینم بهت میگم
ات: باش بیابشینیم
من برم یچی بیارم بخوری
لیا: چیزی نمیخوام بشین باهات حرف دارم
ات: چه حرفی؟
لیا: کوک بهم زنگ زد گف که حالت خوب نیست و باهاش خیلی سرد رفتار میکنی... میترسه که دیگه دوسش نداری
ببین من بهش گفتم که تو دوسش داری و فقط الان حال روحیت خوب نیست.... ولی ات اگه همینجوری باهاش سرد رفتار کنی احتمال این که ازت زده شه زیاده پس بنظرم امشب براش جبران کن
ات: باشه ولی بزار اول اون سه تا رو بکشم
لیا: باشه... جیمین اینجاست؟
ات: اره الان صداش میکنم
*اینجا ات رفت جیمین و کوک رو به همراه لیا برد تو حیاط پشتی همون جا که اتیش درست کرده بود*
ویو نویسنده
ات همه رو رو صندلی ها نشوند و ازشون پزیرایی کرد بعد اون سه تا عوضی رو زنده انداخت تو اتیش و سوختنشونو تماشا کرد بعد از این که اونارو سو زوند از جیمین و لیا و کوک عذر خواهی کرد که این چن وقته بد رفتار کرده و بعد از اینکه باهاشون گفتو خندید خدافظی کرد و رفت تو عمارت جیمین و لیا هم خدافظی کردن و رفتن کوک هم رفت داخل عمارت ولی اثری از ات نبود و چراقا هم خاموش بود....
ویو ات
ازشون خدافظی کردم و اومدم تو عمارت باید امشب با کوک س*ک*س کنم که بد اخلا قیامو جبران کنم پس یه لباس خواب قشنگ تنم میکنم (عکسشو میزارم) که تحریکش کنم پس برقارو خاموش میکنم....
ویو کوک
رفتم داخل برقا خاموش بود وقتی برقا رو روشن کردم ات و دیدم که بایه لباس خواب سفیدو دوتا لیوان مشروب داشت میومد سمتم... وای پسر چقد جذاب شده بود با اون لبخند دیوونه کنندش داشت منو میکشت.... اومد سمتمو گفت: ددی* لیوانو میبره سمتش*
کوک:*لیوانو میگیره* بیبی داری تحریکم میکنی
*جفتشون همزمان لیوانو سر میکشن*
ات: قصدم همینه... میخوام یه شب خوب داشته باشیم
کوک: پس خودت خواستی....*خمار*
کوک ات رو بزاید بغل میکنه میبره تو اتاق...
___________________
خب پارت بعد اسماته
۷۰تایی شدیم یه پارت همینجوری گزاشتم
پارت بیستم
پایان فلش بک
تق تق (مثلا صدای دره)
ات: کیه؟
لیا: منم
ات: وای لیا تویی( درو باز کرد)
سلام
لیا: سلام خیلی دلم تنگت بود دختر
ات: چیشد بی خبر اومدی؟
لیا: بزا بشینم بهت میگم
ات: باش بیابشینیم
من برم یچی بیارم بخوری
لیا: چیزی نمیخوام بشین باهات حرف دارم
ات: چه حرفی؟
لیا: کوک بهم زنگ زد گف که حالت خوب نیست و باهاش خیلی سرد رفتار میکنی... میترسه که دیگه دوسش نداری
ببین من بهش گفتم که تو دوسش داری و فقط الان حال روحیت خوب نیست.... ولی ات اگه همینجوری باهاش سرد رفتار کنی احتمال این که ازت زده شه زیاده پس بنظرم امشب براش جبران کن
ات: باشه ولی بزار اول اون سه تا رو بکشم
لیا: باشه... جیمین اینجاست؟
ات: اره الان صداش میکنم
*اینجا ات رفت جیمین و کوک رو به همراه لیا برد تو حیاط پشتی همون جا که اتیش درست کرده بود*
ویو نویسنده
ات همه رو رو صندلی ها نشوند و ازشون پزیرایی کرد بعد اون سه تا عوضی رو زنده انداخت تو اتیش و سوختنشونو تماشا کرد بعد از این که اونارو سو زوند از جیمین و لیا و کوک عذر خواهی کرد که این چن وقته بد رفتار کرده و بعد از اینکه باهاشون گفتو خندید خدافظی کرد و رفت تو عمارت جیمین و لیا هم خدافظی کردن و رفتن کوک هم رفت داخل عمارت ولی اثری از ات نبود و چراقا هم خاموش بود....
ویو ات
ازشون خدافظی کردم و اومدم تو عمارت باید امشب با کوک س*ک*س کنم که بد اخلا قیامو جبران کنم پس یه لباس خواب قشنگ تنم میکنم (عکسشو میزارم) که تحریکش کنم پس برقارو خاموش میکنم....
ویو کوک
رفتم داخل برقا خاموش بود وقتی برقا رو روشن کردم ات و دیدم که بایه لباس خواب سفیدو دوتا لیوان مشروب داشت میومد سمتم... وای پسر چقد جذاب شده بود با اون لبخند دیوونه کنندش داشت منو میکشت.... اومد سمتمو گفت: ددی* لیوانو میبره سمتش*
کوک:*لیوانو میگیره* بیبی داری تحریکم میکنی
*جفتشون همزمان لیوانو سر میکشن*
ات: قصدم همینه... میخوام یه شب خوب داشته باشیم
کوک: پس خودت خواستی....*خمار*
کوک ات رو بزاید بغل میکنه میبره تو اتاق...
___________________
خب پارت بعد اسماته
۷۰تایی شدیم یه پارت همینجوری گزاشتم
۷.۶k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.