در خودم غرق شدم دست به جایی نرسید
در خودم غرق شدم، دست به جایی نرسید
هر چه فریاد زدم، هیچ کس آن را نشنید
در گِل و لای خیالم، نفسم بند آمد
دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید
دلِ من، عاشق نیلوفرِ مردابی بود
او مرا در دل این ورطهی تاریک کشید
عاشقش بودم و او هم به نظر عاشق بود
ظاهرا" عشق! وَ شاید هوسی زشت و پلید
دلم از لطف نگاهش، پُرِ زیبایی شد
گلِ نیلوفر من، صورتی و زرد و سفید
گل نیلوفر من، رقصکنان بر امواج
او فقط حالِ دلِ زار مرا میفهمید
بین ما فاصلهای بود به نام "مرداب"
عقل میگفت "از این فاصله باید ترسید"
عشق میگفت "به دریا بزنم قلبم را"
عشق پیروز شد و عقلِ مرا دل دزدید
دل به دریا زدم و راهی مرداب شدم؛
آن قدمزار پر از وحشت و لرز و تردید
عازم عشق شدم؛ فاصله را پیمودم
تا رسیدم، دگری آن گل زیبا را چید
در خودم غرق شدم، دست به جایی نرسید
هرچه فریاد زدم، هیچ کس آن را نشنید
در گِل و لای خیالم، نفسم بند آمد
دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید
سالیانیست که از مردن من میگذرد
منِ مدفون شده در قعر سکوتی جاوید
هر چه فریاد زدم، هیچ کس آن را نشنید
در گِل و لای خیالم، نفسم بند آمد
دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید
دلِ من، عاشق نیلوفرِ مردابی بود
او مرا در دل این ورطهی تاریک کشید
عاشقش بودم و او هم به نظر عاشق بود
ظاهرا" عشق! وَ شاید هوسی زشت و پلید
دلم از لطف نگاهش، پُرِ زیبایی شد
گلِ نیلوفر من، صورتی و زرد و سفید
گل نیلوفر من، رقصکنان بر امواج
او فقط حالِ دلِ زار مرا میفهمید
بین ما فاصلهای بود به نام "مرداب"
عقل میگفت "از این فاصله باید ترسید"
عشق میگفت "به دریا بزنم قلبم را"
عشق پیروز شد و عقلِ مرا دل دزدید
دل به دریا زدم و راهی مرداب شدم؛
آن قدمزار پر از وحشت و لرز و تردید
عازم عشق شدم؛ فاصله را پیمودم
تا رسیدم، دگری آن گل زیبا را چید
در خودم غرق شدم، دست به جایی نرسید
هرچه فریاد زدم، هیچ کس آن را نشنید
در گِل و لای خیالم، نفسم بند آمد
دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید
سالیانیست که از مردن من میگذرد
منِ مدفون شده در قعر سکوتی جاوید
- ۲.۴k
- ۲۸ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط