عشق آمد

عشق آمد
و شولای سبزش را
به روی دلم کشید
دلم بیدار شد،
شکوفه داد
و خندید
بی آنکه حدس زده باشم
دیواره‌های دلم فرو ریخت
و من
مبتلا شدم به عشق
دیدگاه ها (۱)

در خودم غرق شدم، دست به جایی نرسیدهر چه فریاد زدم، هیچ کس آن...

در حریر دستانت...تنم می پیچدبا هُرم نفس هایت ...آرام آرام .....

دامی‌ست که باید بکشاند به گناهمسیبی که تو انداخته باشی سرِ ر...

خواستم دست به مویش ببرم خواب شودعطر گیسوش چنان بود که بی هوش...

درخت نارنج ...

بازگشت فرمانده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط