فیک ١١١
کوک: ولی چی؟
جونگ هی: میترسم، خطرناکه!
کوک:بگو اشکالی نداره.
جونگ هی: پشت خونه پر از سگهای محافظته. توی یکی از خونهها یه راه مخفی داریم و یکی دیگش هم اتاق مخفی هوسوک هست که اونجا هم پر از دوربینهاست. ولی فکر کنم یه راه دیگه هم باشه، اونم پشت بومه. نه دوربینی داره و نه محافظی. بعید میدونم بشه رفت تو. اتاق مامانم هم پر از دوربینه!
کوک سری تکون داد و گفت: بهتر بری خونه، چون هوسوک میفهمه.
جونگ هی: یعنی الان نمیفهمه؟
کوک: به جیمین زنگ زدم، گفتم هرا گرفته، تو بیای خونمون باهاش بازی کنی. بعد کردی و رفتی خونه. اگه ازت سؤال کردن چرا هرا همراهت نبود، بگو خواب بود! خب؟
جونگ هی: باشه.
---
کوک:نقشمون رو یادت نره، ها!
جونگ هی: نه، نمیره.
کوک:خوبه!
کوک همراه جونگ هی به در خونه رسیدند و در رو زدند. خیلی نگذشت که جیمین اومد.
جیمین: اوه، اومدین! چقدر زود!
جونگ هی: بابا، هرا خوابش برده. منم حوصلم سر رفته بود، به آقای جئون گفتم منو بیاره.
جیمین: واقعاً نیازی نبود، زنگ خودم میزدیم تا بیام!
کوک خندهای کرد و گفت:
کوک:نه راستش، خودمم کار داشتم. میخواستم برای حیوان خانگی هرا غذا بخرم.
جیمین: خوشحال میشم بیاید داخل!
کوک: نه مرسی! باید برم، ممکنه هرا بیدار بشه. خدانگهدار.
کوک به سمت ماشینش رفت و سوار شد. به محض اینکه کوک رفت، جیمین محکم دست جونگ هی رو گرفت و گفت:
جیمین: پسری احمق! هوسوک فهمید نیستی. برای چی رفتی؟ هااااااااا… برو، هوسوک میخواد به حسابت برسه!
جونگ هی بدون هیچ ترسی رفت داخل و جیمین محکم در رو بست.
جونگ هی: میترسم، خطرناکه!
کوک:بگو اشکالی نداره.
جونگ هی: پشت خونه پر از سگهای محافظته. توی یکی از خونهها یه راه مخفی داریم و یکی دیگش هم اتاق مخفی هوسوک هست که اونجا هم پر از دوربینهاست. ولی فکر کنم یه راه دیگه هم باشه، اونم پشت بومه. نه دوربینی داره و نه محافظی. بعید میدونم بشه رفت تو. اتاق مامانم هم پر از دوربینه!
کوک سری تکون داد و گفت: بهتر بری خونه، چون هوسوک میفهمه.
جونگ هی: یعنی الان نمیفهمه؟
کوک: به جیمین زنگ زدم، گفتم هرا گرفته، تو بیای خونمون باهاش بازی کنی. بعد کردی و رفتی خونه. اگه ازت سؤال کردن چرا هرا همراهت نبود، بگو خواب بود! خب؟
جونگ هی: باشه.
---
کوک:نقشمون رو یادت نره، ها!
جونگ هی: نه، نمیره.
کوک:خوبه!
کوک همراه جونگ هی به در خونه رسیدند و در رو زدند. خیلی نگذشت که جیمین اومد.
جیمین: اوه، اومدین! چقدر زود!
جونگ هی: بابا، هرا خوابش برده. منم حوصلم سر رفته بود، به آقای جئون گفتم منو بیاره.
جیمین: واقعاً نیازی نبود، زنگ خودم میزدیم تا بیام!
کوک خندهای کرد و گفت:
کوک:نه راستش، خودمم کار داشتم. میخواستم برای حیوان خانگی هرا غذا بخرم.
جیمین: خوشحال میشم بیاید داخل!
کوک: نه مرسی! باید برم، ممکنه هرا بیدار بشه. خدانگهدار.
کوک به سمت ماشینش رفت و سوار شد. به محض اینکه کوک رفت، جیمین محکم دست جونگ هی رو گرفت و گفت:
جیمین: پسری احمق! هوسوک فهمید نیستی. برای چی رفتی؟ هااااااااا… برو، هوسوک میخواد به حسابت برسه!
جونگ هی بدون هیچ ترسی رفت داخل و جیمین محکم در رو بست.
- ۲۲.۶k
- ۲۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط