فیک

فیک ١١٣

هوسوک با دیدن رفتن جونگ هی، سریع فلش رو به گوشی وصل کرد. قلبش تند می‌زد و دستش می‌لرزید. فقط یه فیلم توی فلش بود. سریع فیلم رو پلی کرد. با دقت تمام، فیلم رو تماشا کرد. هر لحظه بیشتر ناامید می‌شد. آخر فیلم، با خشم و ناامیدی فلش رو از گوشی جدا کرد و محکم توی سطل زباله انداخت. احساس پوچی و خستگی می‌کرد. تمام امیدش به باد رفته بود.

چند روز بعد، وقتی جونگ هی طبق معمول به مهد کودک رفت، افراد کوک که مدت‌ها منتظر چنین فرصتی بودند، سریع دست به کار شدند. جونگ هی رو به سرعت و بدون هیچ جلب توجهی از سئول خارج کردند. عملیات دقیقاً ساعت ۱۲ ظهر برنامه‌ریزی شده بود. اونها می‌دونستند که اگه ظهر جونگ هی به خونه برنگرده، همه متوجه غیبتش میشن و شک می‌کنن.

کوک نگاهی به افرادش انداخت. از آمادگی کاملشون که مطمئن شد، نقشه رو اجرا کرد. طبق برنامه، اون‌ها از راه فاضلاب وارد خونه شدند. در همین حین، بقیه افراد گروه سعی می‌کردن با ایجاد سر و صدا در ورودی اصلی، حواس نگهبان‌ها رو پرت کنن تا تاکسی متوجه رفت و آمدها نشه. بعد از طی مسافتی طولانی، به یک زیرزمین بزرگ رسیدن که پر از اسلحه بود. کوک پوزخندی زد. با وجود هیجانی که داشت، به سمت اسلحه‌ها نرفت. با صدایی محکم گفت: دست نزنین! تله است.
اونها با احتیاط به راهشون ادامه دادند.

بالاخره به دری رسیدن که با باز شدنش مستقیم به آشپزخانه باز می‌شد. هنوز صدای تیراندازی می‌اومد و صدای پاها در اطراف شنیده می‌شد. افراد کوک پشت کابینت‌ها پناه گرفتند. کوک به آرامی سرک کشید تا ببینه چه خبره. اما با دیدن اون فرد، نتونست خودش رو کنترل کنه. قلبش شروع به تپیدن شدید کرد و خون توی رگ هاش به جوش اومد. چشم هاش از خشم و نفرت پر شد. انگار تمام وجودش به لرزه افتاده بود.


بچه‌ها حالم خوب نبود که بزارم
دیدگاه ها (۲۵)

فیک ١١۴ هوسوک، خشمگین و بی‌رحم، دست هانول را محکم گرفته بود...

فیک ١١۵

فیک ١١٢

فیک ١١١

black flower(p,308)

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط