شب دردناک
( شب دردناک )
پارت ۷۵
ات: نه نه بده ببینم چجور لباسیه
شوهوآ لباس را از پاکت برداشت و روبه ات گرفت لباس بلند و صورتی لباسی بود که تو این روز ها هیچ کس نپوشیده بود دختره با قدم های آرام سمته لباس رفت کف دستش را کشید رو لباس
ات : خیلی خوشگله ....
شوهوآ: واقعا ولی من فکر میکردم خوشت نیاد
ات آروم آروم پلک میزد و در افکارش غرق شده بود به زیبا ای آن لباس غرق شده بود. ... ات : اونی تا جون دارم این لباس رو فراموش نمیکنم خیلی خوشگلن
ناخودآگاه حس عجیبی گرفت و انگار یه چیزی رو دلش سنگینی کرد خواهرش نگران گفت
شوهوآ: ات چی شده خواهری
رشته افکارش با حرف خواهرش پاره شد و زود گفت......
ات: چیزی نیست من دوش بگیرم میام تو برو
شوهوآ: باشه خواهری من میرم همه رفتن و من هیونگ نین با تو میریم زود باش
ات سری تکون داد و شوهوآ از اتاق خارج شد دختره با حس انگار اتفاقی میافتاده لباس را گذاشت رو تخت و به سمته پنچره رفت اون هوای قشنگ باعث عوض کردن حالش میشد یعنی قرار بود چه اتفاقی بیافته نکنه عزیزانش در خطر بود نفس عميقي کشید و با اون حالت سمته حمام رفت ....
موهایش را شانه زد و با گیره مو بست و به پوشت راهش کرد آرایش زیبایی صورتش را هزاران زیبا میکرد زیبایی داشت که هر دختری آن را نداشت .. کفش های زیبا و صورتی در این دوره زمانه هیچ کس همچنین کفش های را امتحان نمیکرد ...
با برداشتن کیف اش و پوشیدن کافشن اش از اتاق خارج شد آرام آرام از پله ها پایین میرفت و سمته خواهر اش رفت آغوش اش را باز نگهداشت بود و دختره با لبخند سنت خواهرش رفت بعد از بغل کوتاهی از هم جدا شدن
شوهوا : بریم
هیونگ نین: آره بریم چون همه منتظر ما هستن
ات : آره بریم
با قدم های ارام سمته ماشین ها رفتن ....
همین که سوار شدن دختره به نقطه بیرون و چراغ ها ای که روشن و خاموش دیده میشد خیره شده بود .... تا رسیدن به مقصد سکوت کرده بود .... بلخره رسیدن و از ماشین پیاده شدن ..
کیف اش از دستش افتاد و خم شدن تا کیفش را برداره ولی دست ورزیده مردی مانه شد و کیف را برداشت وقتی دختره سرش را بلند کرد بک هیون کیف را برداشت و سمته ات گرفت ...
جونکوک که برایه عوض کردن حالش به بیرون میاد و به تماشا آن صحنه ایستاد
پارت ۷۵
ات: نه نه بده ببینم چجور لباسیه
شوهوآ لباس را از پاکت برداشت و روبه ات گرفت لباس بلند و صورتی لباسی بود که تو این روز ها هیچ کس نپوشیده بود دختره با قدم های آرام سمته لباس رفت کف دستش را کشید رو لباس
ات : خیلی خوشگله ....
شوهوآ: واقعا ولی من فکر میکردم خوشت نیاد
ات آروم آروم پلک میزد و در افکارش غرق شده بود به زیبا ای آن لباس غرق شده بود. ... ات : اونی تا جون دارم این لباس رو فراموش نمیکنم خیلی خوشگلن
ناخودآگاه حس عجیبی گرفت و انگار یه چیزی رو دلش سنگینی کرد خواهرش نگران گفت
شوهوآ: ات چی شده خواهری
رشته افکارش با حرف خواهرش پاره شد و زود گفت......
ات: چیزی نیست من دوش بگیرم میام تو برو
شوهوآ: باشه خواهری من میرم همه رفتن و من هیونگ نین با تو میریم زود باش
ات سری تکون داد و شوهوآ از اتاق خارج شد دختره با حس انگار اتفاقی میافتاده لباس را گذاشت رو تخت و به سمته پنچره رفت اون هوای قشنگ باعث عوض کردن حالش میشد یعنی قرار بود چه اتفاقی بیافته نکنه عزیزانش در خطر بود نفس عميقي کشید و با اون حالت سمته حمام رفت ....
موهایش را شانه زد و با گیره مو بست و به پوشت راهش کرد آرایش زیبایی صورتش را هزاران زیبا میکرد زیبایی داشت که هر دختری آن را نداشت .. کفش های زیبا و صورتی در این دوره زمانه هیچ کس همچنین کفش های را امتحان نمیکرد ...
با برداشتن کیف اش و پوشیدن کافشن اش از اتاق خارج شد آرام آرام از پله ها پایین میرفت و سمته خواهر اش رفت آغوش اش را باز نگهداشت بود و دختره با لبخند سنت خواهرش رفت بعد از بغل کوتاهی از هم جدا شدن
شوهوا : بریم
هیونگ نین: آره بریم چون همه منتظر ما هستن
ات : آره بریم
با قدم های ارام سمته ماشین ها رفتن ....
همین که سوار شدن دختره به نقطه بیرون و چراغ ها ای که روشن و خاموش دیده میشد خیره شده بود .... تا رسیدن به مقصد سکوت کرده بود .... بلخره رسیدن و از ماشین پیاده شدن ..
کیف اش از دستش افتاد و خم شدن تا کیفش را برداره ولی دست ورزیده مردی مانه شد و کیف را برداشت وقتی دختره سرش را بلند کرد بک هیون کیف را برداشت و سمته ات گرفت ...
جونکوک که برایه عوض کردن حالش به بیرون میاد و به تماشا آن صحنه ایستاد
- ۲۱.۴k
- ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط