شب دردناک

(شب دردناک )
پارت ۷۶

بک هیون به نقطه نامعلوم خیره شد و دست هایش در جیب شلوارش فروع برد ...
بک هیون : خواهش میکنم ولی باید مراقب خودت باشی ...
دختره کنجکاو و با حرفی که بک هیون زد سوالی خودش برایش درست شد ..
ات : چطور نکنه شما نه زندگیم رو میدونید کی قراره بریده بشه
بک هیون نگاهش را به دختره روبه رو دوخت و نیشخندی زد
بک هیون : من نه ولی آدم های اطرافیان ...
حرفش را ادامه وداد و قدمی به ات نزدیک شد دستش را نزدیک موهای دختره برد و از رو شانه هایش کنار زد دوباره گفت .... بک هیون : اطرافیان شما شاید
جونکوک: مهمونی تو هستش نه بیرون
بک هیون و ات به سمت جونگکوک چرخیدن و جونکوک با همان چهره سرد اش و اخم تو پیشانی و چشم های که عصبانیت را در آن معلوم میشد جلو بک هیون ایستاد آه ای کشید و به هیونگ نین خیره شد
جونکوک : هیونگ نین خجالت بکش خانم ها رو چرا نمی‌بری تو اینحا سرده نه...
به دختره رو به رو خیره شد .. جونکوک: لیدیا های جذاب سردشون نشه نه
ات بدون هیچ حرفی چشم غره ای به جونکوک رفت و قدم برداشت سمته در ..
وارد سالن شد و ایل سونگ با دیدن خواهرش سمتش با قدم شد
با اینکه دور بود ولی دست هایش را باز گرفته بود و به محضه اینکه به خواهرش نزدیک شد در اغوشش گرفت
ات : چی شده انگار قراره امشب بمیرم
ایل سونگ خواهرش را از خودش جدا کرد و خم شد تو چشم هایش خیره شده بود ...
ایل سونگ: تو توت فرنگی منی خواهر کوچیکه منی
دوباره خواهرش‌را در اغوشش گرفت و لوسی‌رو موهایش گذاشت و باز هم ازش جدا شد و به لباس هایش خیره شد
ایل سونگ : وای وای خیلی خوشگل شدی....
ات : هی‌ بیخیال شورشو در نیار
دختره قدم برداشت سمته پدر و مادرش ایل سونگ هم به دنبالش رفت ...

جشن خیلی شلوغ نبود و همه مهمان ها آشنا اون ها بودن
ات با برداشتن لیوان ش*ران مردمک چشم اش افتاد رو بانی که تو راه رو کناری زود رفت ... ات اول به سمت راست و چپ اش نگاه کرد ولی خبری از جونکوک نبود لیوان را گذاشت رو میز و قدم برداشت سمته راه رو کناری دامن بلند اش را با دست اش گرفت تا راهت تر قدم برداره بلخره رسید به راه رو هیچ خبری از خرگوش نبود
(البته خیالاتی شدم )
این حرف را با خودشم تکرار کرد باز هم قدم برداشت تا برگرده
جونکوک: کی بهت اجازه داد تا برگردی
دختره با صدا جونکوک ترسيده نگاهش را به جونکوک دوخت و با صدا
دیدگاه ها (۱)

( شب دردناک )پارت ۷۷نسبتا آروم گفت .... ات : چی شده ؟ جونکوک...

( شب دردناک )پارت ۷۵ات: نه نه بده ببینم چجور لباسیه شوهوآ لب...

( شب دردناک )پارت ۷۴با دست اش شقیقه های سرش را ماساژ داد و پ...

چرا من پارت ۱۳جونکوک: نه ولت نمیکنمات: من یه قاتلم یه مافیام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط