n

Ȼønꝗᵾɇɍɇđ ħɇȺɍŧ
"قلب تسخیر شده"
𝑃𝑎𝑟𝑡 𝟓

دو سال گذشته بود.
دو سالی که هر شب کابوس‌ها واقعی و واقعی‌تر از قبل میشدند و تصاویر جلویِ چشمان دخترک زنده‌تر می‌شدند.
در هر خواب، دو دست بلند و باریک روی کمرش حس می‌کرد که او را وادار به رقص میکردند، دست‌هایی بلند و باریک که روی کمرش فشار می‌آوردند ، دقیقا مثل پنجه‌ی دیو ، و او را به جلو و عقب می‌چرخاندند،‌ چشمانش را لمس میکردند و می‌بوسیدند…
اما دختر هرگز صورت مرد را نمی‌دید؛ فقط سایه‌ای میدید ، سایه متشکل از آتش....میترسید ، اما هیچ کنترلی بر حرکاتش نداشت، هیچ کنترلی بر خوابش هم نداشت چون برای کسی که هرشب کابوس میدید زیادی خواب‌آلو بود !!

از اون طرف دنیای واقعی حتی وحشتناک‌تر و دردناک‌تر بود.
مادرش حالا بسیار ضعیف و ناتوان شده بود و حتی نفس‌کشیدن برایش دشوار شده بود، زیر چشمانش گود سیاهی افتاده بود و قدم‌هاش کند و لرزان بود.
قابلهٔ پیر، که حالا برای دختر مانند مادربزرگ بود، روزها و شب‌ها مراقب مادر و دختر بود، اما هیچ‌گاه دربارهٔ چشم‌های دختر چیزی نمی‌گفت، نمی‌گفت چرا چشمان زیبایش را با پارچه‌ای می‌پوشاند ،هیچی نمیگفت
او یاد گرفته بود سکوت را محافظت بداند.
دختر هم هیچی از کابوس‌هایش به مادر مریض و مادربزرگ پیرش نمی‌گفت...
و یک عصر، دختر درحال برگشت از تمرین‌اش در تئاتر محلی بود، هوا خنک بود و سکوت سنگینی در کوچه و خیابان بود و چراغ های نفتی تنها لکه‌های کوچیک نور بودند، خیابان ها مه‌آلود بودند ، همه چیز ، زیادی مشکوک بود ، اما ذهن دختر مشغول تر از این بود که بهش توجه کنه !!
که ناگهان، یک دست را روی صورتش احساس کرد.
نه دست معمولی، بلکه همان دست‌های باریک، با انگشتان کشیده و پنجه‌مانند که او دو سال تمام در خواب‌ها تجربه کرده بود.
چشم‌بند جلوی دیدنش را گرفته بود، اما حسش کاملاً واقعی بود، گرما، فشار و لمس آن دست روی پوستش.
و یک صدای آشنا در گوشش زمزمه کرد:
«چشمات رو با روبان بستی...حقیقتا کوری؟ یا فقط داری خیلی هوشمندانه خودت رو مخفی میکنی ؟!»

════‌════‌════‌════‌═

◤𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 𝒎𝒆✯ : @Nova_the.star
ناوــا
دیدگاه ها (۴)

Ȼønꝗᵾɇɍɇđ ħɇȺɍŧ "قلب تسخیر شده"𝑃𝑎𝑟𝑡 𝟔مه در کوچه سنگین‌تر می‌...

Ȼønꝗᵾɇɍɇđ ħɇȺɍŧ "قلب تسخیر شده"𝑃𝑎𝑟𝑡 𝟕شب، بی‌صدا و سنگین بود....

Ȼønꝗᵾɇɍɇđ ħɇȺɍŧ "قلب تسخیر شده"𝑃𝑎𝑟𝑡 𝟒سال‌ها کابوس دیده بود… ...

Ȼønꝗᵾɇɍɇđ ħɇȺɍŧ "قلب تسخیر شده"𝑃𝑎𝑟𝑡 𝟑سال‌ها از تولد دختر گذش...

Ȼønꝗᵾɇɍɇđ ħɇȺɍŧ "قلب تسخیر شد"══════════════════𝐈𝐧𝐭𝐫𝐨𝐝𝐮𝐜𝐭𝐢𝐨𝐧...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط