عروسک خانوم من
p1۱
ویو صبح
ا.ت ویو
یکی همش بالاس سرم میگفت بیدارشو دخترم....به صداش دقت کردم و دیدم بابامه....به زور چشمام رو باز کردم و صورت خندونش رو دیدم که داشت بهم نگاه میکرد و میخواست که بلند شم
!! بیدارشو دخترم ...امروز با ماشین میام دنبالت
ا.ت: عوم باشه...وایسا ما که ماشین نداریم
!!دیگه داریم ...از این به بعد ماشین داریم
ا.ت: خریدی؟
!!اهوم (لبخند)
ا.ت: اوکی بریم مدرسهههههههه
ا.ت سریع اماده شد و حرکت کرد سمت مدرسه ...وقتی رسید دید کوک پشت سرشه...خواست اهمیتی نده اما برگشت و رو به کوک ایستاد
ا.ت: اسمت چیه
کوک: چی میگی سر صبحی دختر
ا.ت: اسمت رو نگفتی برام
کوک: جئون جونگکوک
ا.ت: میشه کوک صدات بزنم
کوک: نه
ا.ت: چرا
کوک: اوفففف دختر چقدر حرف میزنی عه
کوک ا.ت رو برگردوند و به جلو حل داد تا راه بره
ا.ت: ولم کن خودم میام
کوک: صدا نده
ا.ت: همش میگی صدا نده صدا نده
کوک: خب تو هم نده
ا.ت: میخوام بدمممممم
کوک: پس دیگه طرف من نیا
ا.ت: میام
کوک: هوف خیلی صدا میدیاااا
کوک دستش رو روی دهن ا.ت گذاشت و وارد کلاس شدن و نشستن روی نیمکتشون
کوک: ببین بچه امروز یکم خوشم نزن تو حالم باشه؟
ا.ت: اوکی فقط یه چیز که من میخواستم بگم
کوک: خب؟
ا.ت: اشکال نداره
کوک: چی چی؟
ا.ت: مداد دیروز...اگه بازم بخوای میدمت
کوک: ها!....عوم باشه بچه...منم متاسفم
ا.ت: نه نه مهم نیست این چیزا بین دوستا عادیه
کوک: دوست؟ما دوستیم
ا.ت: تو اسمت رو بهم گفتم منم به تو پس بیا دوست شیم
کوک ویو
اصلا حالش نبود ولس میخواستم بیخیالش بشم پس یه باشه سَرسَری گفتم
کوک: باشه
ا.ت: خب دوست گلم میخوای امروز بیای خونه ما؟
کوک: هی دختر چی فکر میکنی منو خودسر به خونتون دعوت میکنی اخه
ا.ت: فکر میکنم دوستم بیاد خونمون بازی کنیم
کوک ویو
دلم میخواست بازی کنم این بچه هم خوبه زیاد لوس نیست تازه از دست امیلیا هم راحت میشم...سریع قبول کردم
کوک: باشه میام فقط باید از بابام اجازه بگیرم
ا.ت: گفتی پیاده میری خونه که
کوک: امروز نه
ا.ت:منم امروز بابام میاد دنبالم
کوک: خوبه ازشون اجازه میگیریم
ا.ت: با(زنگ کلاس)باشه ...زنگ خورد که
کوک:باشه گوش کن به معلم
معلم امد و کوک و ا.ت غرق درس شدند و نفهمیدن چطوری زنگ تفریح شد...تهیونگ امد بالا سر ا.ت و دستاش رو کرد تو جیبش
ته: میای بیرون
ا.ت: نه
کوک: ما کار داریم
ا.ت: عوم اره...راستی کوک میای بریم شیرموز بگیریم
کوک: بریم بچه
تهیونگ: کوک! (اروم)
کوک و تهیونگ از جاشون بلند شدن و رفتن در بوفه و دوتا شیر موز گرفتن و پولشو...
ا.ت: مرسی....
فروشنده: بحساب کی
کوک: من....جئون جونگکوک
فروشنده: باشه
ا.ت: نه وایسا من
کوک: نمیخا....بعدا میگم چرا
فروشنده: زدم حساب کوک
ا.ت و کوک رفتن بیرون و روی سکو ها نشستند
ا.ت: خب چرا نزدی به حساب من
کوک
۲۰❤️🩹
#عروسک_خانوم_من
ویو صبح
ا.ت ویو
یکی همش بالاس سرم میگفت بیدارشو دخترم....به صداش دقت کردم و دیدم بابامه....به زور چشمام رو باز کردم و صورت خندونش رو دیدم که داشت بهم نگاه میکرد و میخواست که بلند شم
!! بیدارشو دخترم ...امروز با ماشین میام دنبالت
ا.ت: عوم باشه...وایسا ما که ماشین نداریم
!!دیگه داریم ...از این به بعد ماشین داریم
ا.ت: خریدی؟
!!اهوم (لبخند)
ا.ت: اوکی بریم مدرسهههههههه
ا.ت سریع اماده شد و حرکت کرد سمت مدرسه ...وقتی رسید دید کوک پشت سرشه...خواست اهمیتی نده اما برگشت و رو به کوک ایستاد
ا.ت: اسمت چیه
کوک: چی میگی سر صبحی دختر
ا.ت: اسمت رو نگفتی برام
کوک: جئون جونگکوک
ا.ت: میشه کوک صدات بزنم
کوک: نه
ا.ت: چرا
کوک: اوفففف دختر چقدر حرف میزنی عه
کوک ا.ت رو برگردوند و به جلو حل داد تا راه بره
ا.ت: ولم کن خودم میام
کوک: صدا نده
ا.ت: همش میگی صدا نده صدا نده
کوک: خب تو هم نده
ا.ت: میخوام بدمممممم
کوک: پس دیگه طرف من نیا
ا.ت: میام
کوک: هوف خیلی صدا میدیاااا
کوک دستش رو روی دهن ا.ت گذاشت و وارد کلاس شدن و نشستن روی نیمکتشون
کوک: ببین بچه امروز یکم خوشم نزن تو حالم باشه؟
ا.ت: اوکی فقط یه چیز که من میخواستم بگم
کوک: خب؟
ا.ت: اشکال نداره
کوک: چی چی؟
ا.ت: مداد دیروز...اگه بازم بخوای میدمت
کوک: ها!....عوم باشه بچه...منم متاسفم
ا.ت: نه نه مهم نیست این چیزا بین دوستا عادیه
کوک: دوست؟ما دوستیم
ا.ت: تو اسمت رو بهم گفتم منم به تو پس بیا دوست شیم
کوک ویو
اصلا حالش نبود ولس میخواستم بیخیالش بشم پس یه باشه سَرسَری گفتم
کوک: باشه
ا.ت: خب دوست گلم میخوای امروز بیای خونه ما؟
کوک: هی دختر چی فکر میکنی منو خودسر به خونتون دعوت میکنی اخه
ا.ت: فکر میکنم دوستم بیاد خونمون بازی کنیم
کوک ویو
دلم میخواست بازی کنم این بچه هم خوبه زیاد لوس نیست تازه از دست امیلیا هم راحت میشم...سریع قبول کردم
کوک: باشه میام فقط باید از بابام اجازه بگیرم
ا.ت: گفتی پیاده میری خونه که
کوک: امروز نه
ا.ت:منم امروز بابام میاد دنبالم
کوک: خوبه ازشون اجازه میگیریم
ا.ت: با(زنگ کلاس)باشه ...زنگ خورد که
کوک:باشه گوش کن به معلم
معلم امد و کوک و ا.ت غرق درس شدند و نفهمیدن چطوری زنگ تفریح شد...تهیونگ امد بالا سر ا.ت و دستاش رو کرد تو جیبش
ته: میای بیرون
ا.ت: نه
کوک: ما کار داریم
ا.ت: عوم اره...راستی کوک میای بریم شیرموز بگیریم
کوک: بریم بچه
تهیونگ: کوک! (اروم)
کوک و تهیونگ از جاشون بلند شدن و رفتن در بوفه و دوتا شیر موز گرفتن و پولشو...
ا.ت: مرسی....
فروشنده: بحساب کی
کوک: من....جئون جونگکوک
فروشنده: باشه
ا.ت: نه وایسا من
کوک: نمیخا....بعدا میگم چرا
فروشنده: زدم حساب کوک
ا.ت و کوک رفتن بیرون و روی سکو ها نشستند
ا.ت: خب چرا نزدی به حساب من
کوک
۲۰❤️🩹
#عروسک_خانوم_من
۸.۱k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.