عروسک خانوم من
p1۲
ا.ت و کوک رفتن بیرون و روی سکو ها نشستند
ا.ت:خب چرا نزدی به حساب من
کوک: مگه نگفتی پدرت ورشکسته شده
ا.ت: اره (اروم)
کوک: بیخیال غم نخور بچه
ا.ت: تو چرا اینقدر باهام خوب شدی؟
کوک: چون از اینجا متنفرم میخوام سر خودمو گرم کنم
ا.ت: با من؟
کوک: عوم ...با تو
ا.ت و کوک شیرموزشون رو خوردن و رفتن دنبال بازی و بعد زنگ خورد و دوباره رفتن تو کلاس و معلم ریاضی شروع کرد یاد دادن جمع دو رقمی ها و فقط کوک تو کلاس بود که سریع مینوشت...در واقع همه سه ساعت جمع میکردن
ا.ت: اههه خسته شدم(نگاه کرد به کوک)تو چرا لم دادی کاری نمیکنی
کوک: من حل کردم
ا.ت: ها؟!چطوری؟؟!
کوک: بچه من نه سالمه رفتم کلاس سوم...ضرب بلدم واسه همین راحته برام دیگه
ا.ت: واییی به منم یاد میدی
کوک: (دستشو برد رو کاغذ ومداد رو برداشت نگاه جوابش کرد) اگه وقت شد یادت میدم
ا.ت: مرسی
بعد از حل دو تا جمع دیگه زنگ خورد و بچهها رفتن بیرون و کوک و ا.ت لیلی بازی کردند که ا.ت برد
کوک: واو بردی بیا سر بعدی شرط ببندیم
ا.ت: ارهههههه
کوک: خب اگه من بردم باید با تهیونگ قهر کنی
ا.ت: قبول و اگه من بردم منو کول میکنی دور حیاط یه بار میچرخونی
شروع کردن بازی ...ا.ت یک ، دو ، سه رو رفت سر چهار باخت...کوک ۱،۲،۳،۴،۵،۶ رو رفت و سر هفت باخت و ا.ت ۴،۵،۶،۷،۸ رو رفت و سر لیلی با چشم بسته باخت و عوضش کوک ۷،۸، و چشمبسته رو رفت
کوک: هوووو من برنده شدم دختر کوچولو
ا.ت: اوکی...من باید با تهیونگ قهر کنم؟
کوک: اره یا....میتونم عوضش کنم
ا.ت: مثلا چی
کوک: مثلا میتونی باهام فوتبال بازی کنی
ا.ت: باشه (زنگ خونه)اوه فکر کنم نشه...چرا میشههههه
کوک: چطور
ا.ت: قرار بود بیای خونه مااااا
کوک: راست میگی بریم وسایلمون رو جمع کنیم
کوک و ا.ت رفتن وسایلشون رو جمع کردن و رفتن روی نیمکت بیرون از مدرسه نشستن و پدر کوک و پدر ا.ت هم زمان رسیدند
!!بریم دخترم؟
٪کوک بزن بریم
کوک و ا.ت: وایسید!
کوک: بابا من میخوام برم خونه دوستم میتونم؟
ا.ت: بابا من دوستمو میخوام بیارم خونه میشه
!!صد البته
جونگ ایل ویو (پدر کوک)
واو این همون مرده بود....و اینم همون دختره که خونش رو دارم...
٪دخترم نظرت چیه تو بیای خونمون
کوک: اینم میشه
ا.ت: من مشکلی ندارم ...بابا میزاری؟
!!باشه ...من دیگه رفتم دخترم
کوک و ا.ت نشستن عقب ولی کوک از وقتی نشست تو ماشین شادی عجیبش رو از دست داد و پشیمون شد از هرچی دوستی با ا.ت هست
رسیدند خونه و در باز شد و طبق معمول امیلیا امد پشت در اما اینبار یه دختر دیگه هم بود
امیلیا: سلام
ا.ت: سلام من ا.ت هستم دوست کوک
امیلیا: کوک؟
کوک: اره دوستمه...ا.ت آشنا شو این امیلیا هست ندیمه من
امیلیا: و چی؟(توقع:نامزد اینده)
کوک:و دختر عمهام
ا.ت:خیلی خوشبختم که میبینمت
کوک حرکت کرد و منتظر جوابی از جانی امیلیا نموند و...
۲۰💙
ا.ت و کوک رفتن بیرون و روی سکو ها نشستند
ا.ت:خب چرا نزدی به حساب من
کوک: مگه نگفتی پدرت ورشکسته شده
ا.ت: اره (اروم)
کوک: بیخیال غم نخور بچه
ا.ت: تو چرا اینقدر باهام خوب شدی؟
کوک: چون از اینجا متنفرم میخوام سر خودمو گرم کنم
ا.ت: با من؟
کوک: عوم ...با تو
ا.ت و کوک شیرموزشون رو خوردن و رفتن دنبال بازی و بعد زنگ خورد و دوباره رفتن تو کلاس و معلم ریاضی شروع کرد یاد دادن جمع دو رقمی ها و فقط کوک تو کلاس بود که سریع مینوشت...در واقع همه سه ساعت جمع میکردن
ا.ت: اههه خسته شدم(نگاه کرد به کوک)تو چرا لم دادی کاری نمیکنی
کوک: من حل کردم
ا.ت: ها؟!چطوری؟؟!
کوک: بچه من نه سالمه رفتم کلاس سوم...ضرب بلدم واسه همین راحته برام دیگه
ا.ت: واییی به منم یاد میدی
کوک: (دستشو برد رو کاغذ ومداد رو برداشت نگاه جوابش کرد) اگه وقت شد یادت میدم
ا.ت: مرسی
بعد از حل دو تا جمع دیگه زنگ خورد و بچهها رفتن بیرون و کوک و ا.ت لیلی بازی کردند که ا.ت برد
کوک: واو بردی بیا سر بعدی شرط ببندیم
ا.ت: ارهههههه
کوک: خب اگه من بردم باید با تهیونگ قهر کنی
ا.ت: قبول و اگه من بردم منو کول میکنی دور حیاط یه بار میچرخونی
شروع کردن بازی ...ا.ت یک ، دو ، سه رو رفت سر چهار باخت...کوک ۱،۲،۳،۴،۵،۶ رو رفت و سر هفت باخت و ا.ت ۴،۵،۶،۷،۸ رو رفت و سر لیلی با چشم بسته باخت و عوضش کوک ۷،۸، و چشمبسته رو رفت
کوک: هوووو من برنده شدم دختر کوچولو
ا.ت: اوکی...من باید با تهیونگ قهر کنم؟
کوک: اره یا....میتونم عوضش کنم
ا.ت: مثلا چی
کوک: مثلا میتونی باهام فوتبال بازی کنی
ا.ت: باشه (زنگ خونه)اوه فکر کنم نشه...چرا میشههههه
کوک: چطور
ا.ت: قرار بود بیای خونه مااااا
کوک: راست میگی بریم وسایلمون رو جمع کنیم
کوک و ا.ت رفتن وسایلشون رو جمع کردن و رفتن روی نیمکت بیرون از مدرسه نشستن و پدر کوک و پدر ا.ت هم زمان رسیدند
!!بریم دخترم؟
٪کوک بزن بریم
کوک و ا.ت: وایسید!
کوک: بابا من میخوام برم خونه دوستم میتونم؟
ا.ت: بابا من دوستمو میخوام بیارم خونه میشه
!!صد البته
جونگ ایل ویو (پدر کوک)
واو این همون مرده بود....و اینم همون دختره که خونش رو دارم...
٪دخترم نظرت چیه تو بیای خونمون
کوک: اینم میشه
ا.ت: من مشکلی ندارم ...بابا میزاری؟
!!باشه ...من دیگه رفتم دخترم
کوک و ا.ت نشستن عقب ولی کوک از وقتی نشست تو ماشین شادی عجیبش رو از دست داد و پشیمون شد از هرچی دوستی با ا.ت هست
رسیدند خونه و در باز شد و طبق معمول امیلیا امد پشت در اما اینبار یه دختر دیگه هم بود
امیلیا: سلام
ا.ت: سلام من ا.ت هستم دوست کوک
امیلیا: کوک؟
کوک: اره دوستمه...ا.ت آشنا شو این امیلیا هست ندیمه من
امیلیا: و چی؟(توقع:نامزد اینده)
کوک:و دختر عمهام
ا.ت:خیلی خوشبختم که میبینمت
کوک حرکت کرد و منتظر جوابی از جانی امیلیا نموند و...
۲۰💙
۷.۴k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.