خانواده سیاه پارت

خانواده سیاه 🖤 ( پارت ۴ )


تو اتاقم داشتم به این فکر میکردم که چقدر عجیب شد !
برای اولین بار خونمون دزد اومد 😨
و اونایی که تو فروشگاه بودن .... خیلی...................
آنا : آبجی ! املی 🩷
املی : چیه ؟
آنا : من می‌خوام امشب با دوستام برم بیرون اوکی 👍🏻
املی : ولی .... من ..... اوه .... اوکی 🙃
آنا : چی شده 😕
املی : هیچی ! هیچی ! ولش کن تو برو 😅
الی : اینجا چه خبره ؟
آنا : املی ! مطمئنی حالت خوبه دیگه ؟
بانی هم اومد و پرید رو تخت ! 🐇
همه به املی نگاه میکردن ...
املی : آه ! اوکی ... ببینید چند روزیه خیلی عجیب شده ! اولن که وقتی رفته بود سوپر مارکت ... فکر کنم مامان بابا رو دیدیم 😶 و بعد یه پسره خنگ بهم خورد گمشون کردم ! عجیب اینجاست که یه پسر بچه باهاشون بود که موهاش شبیه من بود 😐 و دیشب یه دزد اومده خونمون که کوزه رو زده تو سرم و بیهوشم کرده ...
آنا : یــــــــــــاخدا !
الی : واقعا مامان و بابا رو دیدی ؟
آنا : دزد چیه ؟
املی : بانی شاهده 🐇
بانی : 🐇🤡
بعدش شب شد ! آنا با دوستاش بیرون رفت و منو الی و بانی تو خونه تنها بودیم ....
( صبح ساعت ۴ )
آنا : من اومدم 🩷
الی : کاش نمیومدی 🙄
املی : خب چرا دااد میزنی ها ؟ 😑
آنا : ...

ادامه‌ دارد 🩷
دیدگاه ها (۴)

رو کل استری کیدز کراش زدم 🛐 طبیعیه ؟ به خدا چیزی نزدم 😶 (درح...

خانواده سیاه 🖤 ( پارت ۵ ) ( صبح ) املی : بچه ها ! آنا : بله ...

اینم شخصیت های داستان خانواده سیاه 🖤تصور کنید چشمان آبی

خانواده سیاه 🖤 ( پارت ۳ )ساعت ۳ شب بود ... 🌃🌙( صدای شکستن شی...

همیشگی من

Blackpinkfictions پارت۲۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط