عاشق رئیسم شدم♡پارت۲۲
عاشق رئیسم شدم♡پارت۲۲
کوک ویو:
با آقای چان و پسرش مشغول حرف زدن بودیم که بلاخره به توافق رسیدیم
کوک:پس مبارک باشه آقای چان
به هم دست دادیم
چان:همچنین امیدوارم بهترین فشن شو رو راه بندازین
کوک:مچکرم پس با اجازه ما دیگه میریم
دستامون رو جدا کردیم
چان:به سلامت
خلاصه از همه خداحافظي کردیم و رفتیم جلو در شرکت
کوک:سوهی تو چرا واینسادی باهم بریم؟
سوهی: گفتم من زودتر برم
کوک:آها
ته:خب دیگه بیایین برگردیم شرکت
کوک:بریم سو....
یوری:کوک میشه تا ماشین کمکم کنی بیام پام درد میکنه
ته:سوهی بیا پس ما هم با هم بریم
سوهی: آها باشه بریم
ته:تو شرکت میبینیمتون
کوک:میبینمتون
یوری دستم و گرفت و سوار ماشین شدیم اصن دلم نمیخواست سوار ماشین ته بشه ینی چی خب انگار منشی اونه هوفف
یوری:کوک میگم ته و منشیت بنظرت بهم نمیان؟
کوک:چی؟ته و سوهی؟هه نه بابا کجاشو بهم میاد
یوری: ولی خیلی بهم میان وقتی کنار هم میبینیشون انگار زوجن
کوک:اصلا هم اینطوری نیس از نظر تو اینجوریه
یوری:آخه مگه رفتارشون رو ندیدی انگار صد ساله که عاشقن
دیگه داشتم اعصبانی میشم بزور جلو خودمو گرفتم که داد نزنم
کوک:اصن به ما چه آخه
یوری: آره خب ولی امیدوارم باهم دیگه اوک شن
عجب گیری کردیم ول کنم نیس
کوک:یوری برای فشن شو خیلی استرس دارم لطفا تو دیگه نرو رو مخم
یوری:ای بابا باشه
دیگه هیچ حرفی نزدیم
فلش بک به ۱۸ مین بعد:
کوک ویو:
همینجوری بدون هیچ حرفی نشسته بودیم که یوری گفت
یوری:کوکی بیا بریم یه چیزی بخوریم من گشنمه
کوک:اگه میخوای پیاده کنم برو خودت یه چیزی بخور
یوری:خب چی میشه باهم بریم شرکت که فرار نمیکنه ها؟
کوک:نمیشه یوری جلسه مهم دارم
یوری:هوففف خیلی خب پس منو اینجا پیاده کن به رانندم زنگ میزنم بیاد دنبالم
کوک:اوک
ماشینو نگه داشتم که پیاده شه اومد لپم رو بوسید و گفت
یوری:بای کوکی جونم
و رفت منم لپم رو پاک کردم و رفتم سمت شرکت
بعد چند مین رسیدم دیدم سوهی توی اتاقش خوابش برده خیلی کیوت شده بود رفتم تو اتاقش چند بار صداش کردم نشنید منم نخواستم بیدارش کنم بخاطر همین کتمو در اوردم انداختم رو دوشش و رفتم بیرون و جیسو رو برای جلسه بردم
سوهی ویو:
با تهیونگ سوار ماشین شدیم و رسیدیم شرکت بعدش من خداحافظي کردم و رفتم سمت دفترم نشستم رو صندلی و با فکر اینکه الان کجان چرا هنوز نرسیدن به لیا زنگ زدم
لیا:الو
سوهی: سلام چطوری خوابالو خانم
لیا:یاا من خوابالو نیستم
سوهی: مامان بزرگ اومده؟
لیا: اره اومده منم مجبور کرده بشینیم آشپزخانه رو گرد گیری کنیم
سوهی: ینی الان دارین آشپزخانه گرد گیری میکنین؟
لیا:اره دیگه جات خالی
سوهی: گگگگگ
.......
(نکته : مامان بزرگ لیا هستش ولی سوهی مامان بزرگ خودش میدونه)
شرایط پارت بعد:۶لایک۳کامنت🫰😙
کوک ویو:
با آقای چان و پسرش مشغول حرف زدن بودیم که بلاخره به توافق رسیدیم
کوک:پس مبارک باشه آقای چان
به هم دست دادیم
چان:همچنین امیدوارم بهترین فشن شو رو راه بندازین
کوک:مچکرم پس با اجازه ما دیگه میریم
دستامون رو جدا کردیم
چان:به سلامت
خلاصه از همه خداحافظي کردیم و رفتیم جلو در شرکت
کوک:سوهی تو چرا واینسادی باهم بریم؟
سوهی: گفتم من زودتر برم
کوک:آها
ته:خب دیگه بیایین برگردیم شرکت
کوک:بریم سو....
یوری:کوک میشه تا ماشین کمکم کنی بیام پام درد میکنه
ته:سوهی بیا پس ما هم با هم بریم
سوهی: آها باشه بریم
ته:تو شرکت میبینیمتون
کوک:میبینمتون
یوری دستم و گرفت و سوار ماشین شدیم اصن دلم نمیخواست سوار ماشین ته بشه ینی چی خب انگار منشی اونه هوفف
یوری:کوک میگم ته و منشیت بنظرت بهم نمیان؟
کوک:چی؟ته و سوهی؟هه نه بابا کجاشو بهم میاد
یوری: ولی خیلی بهم میان وقتی کنار هم میبینیشون انگار زوجن
کوک:اصلا هم اینطوری نیس از نظر تو اینجوریه
یوری:آخه مگه رفتارشون رو ندیدی انگار صد ساله که عاشقن
دیگه داشتم اعصبانی میشم بزور جلو خودمو گرفتم که داد نزنم
کوک:اصن به ما چه آخه
یوری: آره خب ولی امیدوارم باهم دیگه اوک شن
عجب گیری کردیم ول کنم نیس
کوک:یوری برای فشن شو خیلی استرس دارم لطفا تو دیگه نرو رو مخم
یوری:ای بابا باشه
دیگه هیچ حرفی نزدیم
فلش بک به ۱۸ مین بعد:
کوک ویو:
همینجوری بدون هیچ حرفی نشسته بودیم که یوری گفت
یوری:کوکی بیا بریم یه چیزی بخوریم من گشنمه
کوک:اگه میخوای پیاده کنم برو خودت یه چیزی بخور
یوری:خب چی میشه باهم بریم شرکت که فرار نمیکنه ها؟
کوک:نمیشه یوری جلسه مهم دارم
یوری:هوففف خیلی خب پس منو اینجا پیاده کن به رانندم زنگ میزنم بیاد دنبالم
کوک:اوک
ماشینو نگه داشتم که پیاده شه اومد لپم رو بوسید و گفت
یوری:بای کوکی جونم
و رفت منم لپم رو پاک کردم و رفتم سمت شرکت
بعد چند مین رسیدم دیدم سوهی توی اتاقش خوابش برده خیلی کیوت شده بود رفتم تو اتاقش چند بار صداش کردم نشنید منم نخواستم بیدارش کنم بخاطر همین کتمو در اوردم انداختم رو دوشش و رفتم بیرون و جیسو رو برای جلسه بردم
سوهی ویو:
با تهیونگ سوار ماشین شدیم و رسیدیم شرکت بعدش من خداحافظي کردم و رفتم سمت دفترم نشستم رو صندلی و با فکر اینکه الان کجان چرا هنوز نرسیدن به لیا زنگ زدم
لیا:الو
سوهی: سلام چطوری خوابالو خانم
لیا:یاا من خوابالو نیستم
سوهی: مامان بزرگ اومده؟
لیا: اره اومده منم مجبور کرده بشینیم آشپزخانه رو گرد گیری کنیم
سوهی: ینی الان دارین آشپزخانه گرد گیری میکنین؟
لیا:اره دیگه جات خالی
سوهی: گگگگگ
.......
(نکته : مامان بزرگ لیا هستش ولی سوهی مامان بزرگ خودش میدونه)
شرایط پارت بعد:۶لایک۳کامنت🫰😙
۶.۳k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.