دوستان اول اسلاید بعد رو بخونید بعد بیایید اینجا رو بخونی
دوستان اول اسلاید بعد رو بخونید بعد بیایید اینجا رو بخونید جا نشد همه رو بنویسم.
عاشق رئیسم شدم♡پارت۲۳
فلش بک به ساعت ۳بعد از ظهر:
سوهی ویو:
با صدای جیسو بیدار شدم
جیسو:یاا دختر چقد میخوابی
سوهی: ای وای من چند ساعته خوابیدم
جیسو: نمیدونم رئیس کار داشت با عجله رفت منم زنگ زدم بپرسم چیشده ولی جواب ندادی اومدم بالا که دیدم خوابی
سوهی: ینی چیشده
جیسو: نمیدونم
سوهی: خیلی خب من به ادامه کارم برسم
جیسو: باشه پس منم میرم بای
سوهی: بای
ای بابا ینی چیشده که با عجله رفته هوفف بزار بهش زنگ بزنم چند بار زنگ زدم ولی جواب نداد کم کم داشتم نگران میشدم گفتم بزار از تهیونگ بپرسم اره رفتم سمت اتاق تهیونگ در زدم
سوهی: سلام تهیونگ
ته:سلام چیشده
سوهی: از کوک خبر نداری
ته:آها حال زن عموش بد شده بود رفت پیش اونا
سوهی: آها باشه مرسی
ته:خواهش میکنم
سوهی: فعلا میبینمت
ته:میبینمت
و در رو بستم و رفتم تو اتاقم و شروع کردم به انجام کار
کوک ویو:
بعد از اینکه از جلسه برگشتم چند ساعت گزشت که هنوز سوهی خواب بود که گوشیم زنگ خورد عموم بود جواب دادم گفت حال زن عمو بد شده منم سریع خودمو به خونه عموم رسوندم و زن عمو رو بردیم بیمارستان که بعد از چند ساعت بهوش اومد ساعت ۸ بود منم برگشتم شرکت تا وسایلم رو جمع کنم و برم خونه وقتی سوار ماشین شدم دیدم داره بارون شدید میاد با رعد و برق با سرعت نرفتم بخاطر همین ۱ ساعت تو راه ساعت ۹ به شرکت رسیدم فک کردم همه رفتن ولی چراغ ها روشن بود رفتم دیدم سوهی بیداره داره با پروژه ها ور میره وسایلم رو برداشتم و رفتم اتاقش
کوک:سوهی هنوز نرفتی
سوهی: نه نرفتم یه ذره کار داشتم وایسادم اونا رو انجام بدم بعد برم
کوک:دیر وقته دیگه بقیه اش رو بزار برای فردا
سوهی: نه دیگه تموم شدن راستی حال زن عموتون خوبه؟
کوک:اره خوبه خداروشکر تو از کجا فهمیدی
سوهی: آقای کیم بهم گفتن
کوک:اوک بیا بریم من میرسونمت
سوهی:لازم نیس من با تاکسی میرم
کوک:نمیشه الان بارون شدیده تاکسی ها کار نمیکنن اگر هم کار کنن پول زیاد میگیرن بیا من میرسونمت
سوهی: نمیخوام آخه زحمت بدم
کوک:نگران نباش زحمت نیس بیا بریم
سوهی: چشم
کوک:وقتی تنهاییم میتونی راحت باهام حرف بزنی ینی لازم نیس رسمی باشی
سوهی: چشم
کوک:ای بابا همین الان گفتم رسمی نباش
سوهی: آخه دهنم عادت نکرده
کوک:نگران نباش عادت میکنه
سوهی: خب دیگه بریم
کوک:بریم
راوی ویو:
کوک سوهی رو رسوند خونه و خودشم رفت خونه و مشغول شام درست کردن شد
سوهی ویو:
از کوک خداحافظی کردم و رفتم خونه که مامان بزرگ لیا رو دیدم
سوهی: مامان بزرگ
مامان بزرگ: سوهی دخترم بیا بغلم
منم سریع پریدم بغلش
سوهی: مامان بزرگ دلم برات تنگ شده بود
.........
شرایط پارت بعد:۶لایک و ۶کامنت🥺🫰
عاشق رئیسم شدم♡پارت۲۳
فلش بک به ساعت ۳بعد از ظهر:
سوهی ویو:
با صدای جیسو بیدار شدم
جیسو:یاا دختر چقد میخوابی
سوهی: ای وای من چند ساعته خوابیدم
جیسو: نمیدونم رئیس کار داشت با عجله رفت منم زنگ زدم بپرسم چیشده ولی جواب ندادی اومدم بالا که دیدم خوابی
سوهی: ینی چیشده
جیسو: نمیدونم
سوهی: خیلی خب من به ادامه کارم برسم
جیسو: باشه پس منم میرم بای
سوهی: بای
ای بابا ینی چیشده که با عجله رفته هوفف بزار بهش زنگ بزنم چند بار زنگ زدم ولی جواب نداد کم کم داشتم نگران میشدم گفتم بزار از تهیونگ بپرسم اره رفتم سمت اتاق تهیونگ در زدم
سوهی: سلام تهیونگ
ته:سلام چیشده
سوهی: از کوک خبر نداری
ته:آها حال زن عموش بد شده بود رفت پیش اونا
سوهی: آها باشه مرسی
ته:خواهش میکنم
سوهی: فعلا میبینمت
ته:میبینمت
و در رو بستم و رفتم تو اتاقم و شروع کردم به انجام کار
کوک ویو:
بعد از اینکه از جلسه برگشتم چند ساعت گزشت که هنوز سوهی خواب بود که گوشیم زنگ خورد عموم بود جواب دادم گفت حال زن عمو بد شده منم سریع خودمو به خونه عموم رسوندم و زن عمو رو بردیم بیمارستان که بعد از چند ساعت بهوش اومد ساعت ۸ بود منم برگشتم شرکت تا وسایلم رو جمع کنم و برم خونه وقتی سوار ماشین شدم دیدم داره بارون شدید میاد با رعد و برق با سرعت نرفتم بخاطر همین ۱ ساعت تو راه ساعت ۹ به شرکت رسیدم فک کردم همه رفتن ولی چراغ ها روشن بود رفتم دیدم سوهی بیداره داره با پروژه ها ور میره وسایلم رو برداشتم و رفتم اتاقش
کوک:سوهی هنوز نرفتی
سوهی: نه نرفتم یه ذره کار داشتم وایسادم اونا رو انجام بدم بعد برم
کوک:دیر وقته دیگه بقیه اش رو بزار برای فردا
سوهی: نه دیگه تموم شدن راستی حال زن عموتون خوبه؟
کوک:اره خوبه خداروشکر تو از کجا فهمیدی
سوهی: آقای کیم بهم گفتن
کوک:اوک بیا بریم من میرسونمت
سوهی:لازم نیس من با تاکسی میرم
کوک:نمیشه الان بارون شدیده تاکسی ها کار نمیکنن اگر هم کار کنن پول زیاد میگیرن بیا من میرسونمت
سوهی: نمیخوام آخه زحمت بدم
کوک:نگران نباش زحمت نیس بیا بریم
سوهی: چشم
کوک:وقتی تنهاییم میتونی راحت باهام حرف بزنی ینی لازم نیس رسمی باشی
سوهی: چشم
کوک:ای بابا همین الان گفتم رسمی نباش
سوهی: آخه دهنم عادت نکرده
کوک:نگران نباش عادت میکنه
سوهی: خب دیگه بریم
کوک:بریم
راوی ویو:
کوک سوهی رو رسوند خونه و خودشم رفت خونه و مشغول شام درست کردن شد
سوهی ویو:
از کوک خداحافظی کردم و رفتم خونه که مامان بزرگ لیا رو دیدم
سوهی: مامان بزرگ
مامان بزرگ: سوهی دخترم بیا بغلم
منم سریع پریدم بغلش
سوهی: مامان بزرگ دلم برات تنگ شده بود
.........
شرایط پارت بعد:۶لایک و ۶کامنت🥺🫰
۸.۴k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.