فیک: شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
فیک: شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
part¹³
" خالهههه ...عموی بیدار شد "
(منظورش از خاله ا.تنه)
" چی بیدار شد؟ "a.t
سریع از پلهها بالا رفت و وارد اتاق شد
جئون داشت به پرچسب های کارتونی پسر بچه نگاه میکرد که با صدای دختر نگاهشو به طرفش داد
" جونگکوک! "a.t
در صدمی از ثانیه کنارش رفت و محکم در آغوش گرفتش
" حالت خوبه؟ ... فکر کردم چیزیت شد(گریه) "a.t
دستش روی کمر دختر نوازش بار به بالا و پایین کشید
" حالم خوبه ا.ت شرمنده که نگرانت کردم ، ولی مطمعنم اگه محکم تر بغلم کنی یه خفه میشم "jk
" اوح اوح واقعا معذرت میخوام "a.t
از بغلش بیرون آمد و اشک های که از چشماش سرازیر شد از روی گونه و چشماش پاککرد
_ حالتون چطوره آقای جئون؟ بهترید؟
(شوهر اون زنس که صاحب مسافرخانه س البته زن و شوهر صاحب اونجان)
" حالم خوبه ، ممنون "jk
+ وقتی از حال رفتید ا.ت خانم خیلی ترسیدن ، حسابی ترسوندینشون :)
( زنه اَس که با شوهرش صاحب مسافرخانه اند)
" (خنده) "jk
پسر بچه با یه لیوان آب به سمت جئون آمد و دستای کوچیکشو جلوش دراز کرد و با صدای بچه گونش شروع به صحبت کرد
" بیا عمو بخور برای تو آوردم "
با دیدن کمکهای کوچیکی که بهش کرد ناخواه گاه لبخند دل گرمی زد و دستش به سمت لیوان دراز کرد
اما قبل از اینکه بخواد لیوان در دست بگیره با یه گلوله لیوان در دستان کوچیک پسر بچه شکست و بعد از صدای گلوله صدای جیغ مادر پسر بچه حکم فرما شد
( مامان پسر بچه میشه زن صاحب مسافرخانه )
قبل از اینکه بخواد نیر بعدی شلیک بشه جئون پسر بچه بغلش کرد و جلوی پنجره کنار آورد و بعد سر دختر با دستاش پایین آورد
گلوله ها پشت سر هم شلیک میشدن بدون وقفه
بعد از گذشت چند دقیقه شلیک گلوله قطع شد
روی کف پوش های اتاق پُر شده بود از جای گلوله ، خورده شیشه های پنجره زمین پُر کرده بود
سرشو بالا آورد و به صورت اشکی پسر بچه نگاه کرد
"حالت ... "jk
با بغلش پسر بچه حرف جئون نصفه موند
به بغل جئون رفت
" عموی تو جون منو نجات دادی(گریه) "
دستش روی کمر کوچیک پسرگذاشت و نوازش کرد
مادر بچه نزدیک شد و پسر بچه شو در آغوش گرفت
_ آقای جئون...
نگاه دختر و جئون به سمت مَرد برگشت
_ ازتون خیلی ممنونم که جون پسرمو نجات دادید ولی واقعا معذرت میخوام ما دیگه نمیتونیم بزاریم شما اینجا بمونید ، نزدیک بود پسرمو از دست بدم ، باید از اینجا برید خیلی معذرت میخوام
پتو از روی پاش کنار زد
دستش روی شون دختر گذاشت و از روی تخت بلند شد
پیراهنی که دختر کنار تختش گذاشته بود برداشت و روبه روی مَرد ایستاد
" خیلی ممنونم که گذاشتید اینجا بمونم ، قول میدم دیگه باعث نشم خطری نه شما نه خانواده تون تهدید کنه "jk
دستش جلو بُرد و با صاحب مسافرخانه دست داد
از مسافرخانه بیرون آمدن
" خیلی خب ... کجا بریم؟ "a.t
part¹³
" خالهههه ...عموی بیدار شد "
(منظورش از خاله ا.تنه)
" چی بیدار شد؟ "a.t
سریع از پلهها بالا رفت و وارد اتاق شد
جئون داشت به پرچسب های کارتونی پسر بچه نگاه میکرد که با صدای دختر نگاهشو به طرفش داد
" جونگکوک! "a.t
در صدمی از ثانیه کنارش رفت و محکم در آغوش گرفتش
" حالت خوبه؟ ... فکر کردم چیزیت شد(گریه) "a.t
دستش روی کمر دختر نوازش بار به بالا و پایین کشید
" حالم خوبه ا.ت شرمنده که نگرانت کردم ، ولی مطمعنم اگه محکم تر بغلم کنی یه خفه میشم "jk
" اوح اوح واقعا معذرت میخوام "a.t
از بغلش بیرون آمد و اشک های که از چشماش سرازیر شد از روی گونه و چشماش پاککرد
_ حالتون چطوره آقای جئون؟ بهترید؟
(شوهر اون زنس که صاحب مسافرخانه س البته زن و شوهر صاحب اونجان)
" حالم خوبه ، ممنون "jk
+ وقتی از حال رفتید ا.ت خانم خیلی ترسیدن ، حسابی ترسوندینشون :)
( زنه اَس که با شوهرش صاحب مسافرخانه اند)
" (خنده) "jk
پسر بچه با یه لیوان آب به سمت جئون آمد و دستای کوچیکشو جلوش دراز کرد و با صدای بچه گونش شروع به صحبت کرد
" بیا عمو بخور برای تو آوردم "
با دیدن کمکهای کوچیکی که بهش کرد ناخواه گاه لبخند دل گرمی زد و دستش به سمت لیوان دراز کرد
اما قبل از اینکه بخواد لیوان در دست بگیره با یه گلوله لیوان در دستان کوچیک پسر بچه شکست و بعد از صدای گلوله صدای جیغ مادر پسر بچه حکم فرما شد
( مامان پسر بچه میشه زن صاحب مسافرخانه )
قبل از اینکه بخواد نیر بعدی شلیک بشه جئون پسر بچه بغلش کرد و جلوی پنجره کنار آورد و بعد سر دختر با دستاش پایین آورد
گلوله ها پشت سر هم شلیک میشدن بدون وقفه
بعد از گذشت چند دقیقه شلیک گلوله قطع شد
روی کف پوش های اتاق پُر شده بود از جای گلوله ، خورده شیشه های پنجره زمین پُر کرده بود
سرشو بالا آورد و به صورت اشکی پسر بچه نگاه کرد
"حالت ... "jk
با بغلش پسر بچه حرف جئون نصفه موند
به بغل جئون رفت
" عموی تو جون منو نجات دادی(گریه) "
دستش روی کمر کوچیک پسرگذاشت و نوازش کرد
مادر بچه نزدیک شد و پسر بچه شو در آغوش گرفت
_ آقای جئون...
نگاه دختر و جئون به سمت مَرد برگشت
_ ازتون خیلی ممنونم که جون پسرمو نجات دادید ولی واقعا معذرت میخوام ما دیگه نمیتونیم بزاریم شما اینجا بمونید ، نزدیک بود پسرمو از دست بدم ، باید از اینجا برید خیلی معذرت میخوام
پتو از روی پاش کنار زد
دستش روی شون دختر گذاشت و از روی تخت بلند شد
پیراهنی که دختر کنار تختش گذاشته بود برداشت و روبه روی مَرد ایستاد
" خیلی ممنونم که گذاشتید اینجا بمونم ، قول میدم دیگه باعث نشم خطری نه شما نه خانواده تون تهدید کنه "jk
دستش جلو بُرد و با صاحب مسافرخانه دست داد
از مسافرخانه بیرون آمدن
" خیلی خب ... کجا بریم؟ "a.t
۹.۴k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.