فیک: شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
فیک: شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
part¹⁴
" خیلی خب ... کجا بریم؟ "a.t
نگاهشو به طرف جئون چرخاند و منتظر جواب ماند
" خب .... یه جای سراغ دارم ولی نمیدونم میمونی یا نه! "jk
" کجا؟! "a.t
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
همون خانهی که همهی اتفاقات شروع شد رفتن
خانهی جامیونگ
وارد خانه شدن
با وارد شدنشون جئون روی صندلی نشست و بهش تکیه داد
دختر کیفشو روی میز گذاشت
کتشو در آورد و آستین های پیراهنش بالا زد
جئون با تعجب خیره به کاری های دختر بود
" میخوای چیکار کنی؟ "jk
با کشت موی مشکی موهاش جمع کرد و بالا سرش بست
" میخوام یه پارچه بندازیم روی این و خون های که ریخته روی زمین جمع کنم "a.t
( منظورش از این 'جنازه جامیونگه' )
" بزار کمکت کنم "jk
دستش روی میز گذاشت و خواست بلند بشه که دختر مانعش شد
" نمیخواد تو استراحت کن خودم از پسش بر میام "a.t
" مطمعنی! "jk
" مطمعن مطمعنم ، بشین "a.t
"باش ببینیم چه میکنی "jk
روی صندلی نشست و به تمام کار های دختر با دقت نگاه میکرد
جنازه ای جامیونگ روی صندلی گذاشت و روی پارچه انداخت و اونو داخل اتاق قرار داد و درشو بست
از داخل آشپزخانه پارچه ی برداشت اونو نم دار کرد
به سمت پذیرایی رفت و با اون پارچه نم دار خون های روی زمین ریخته شد پاک کرد
از روی زمین بلند شد و با ساعد دستش بر روی پیشونیش کشید
" تموم شد "a.t
نگاهی به کار دختر انداخت
تمیز کارش انجام داده بود
" خوبه "jk
" میریم از توی اتاق چندتا پارچه میارم ميندازم روی زمین "a.t
" باش "jk
وارد اتاق شد و پارچه و پتو از روی تخت برداشت
وارد پذیرایی شد
کنار شومینه پارچه انداخت و پتو روی پارچه ، بالشت روی پتو گذاشت
" بیا اینجا "a.t
از روی صندلی بلند شد و به سمت دختر رفت
روی زمین نشست
" لباستو در بیار "a.t
" چی؟! "jk
" لباستو ، لباستو در بیار "a.t
" اعممم مطمعنی؟ "jk
" اره ، لباستو در بیار "a.t
" خیل خوب ولی تقصیر من نیست خودت گفتی "jk
" چیو خودم گفتم؟! "a.t
" اینکه لباسمو در بیارم تقصیر خودته نه من "jk
" خب اگه لباستو در نیاری من چجوری باند تو عوض کنم؟ "a.t
" باندمو عوض کنی؟ "jk
" اره پسچی فکر کردی؟! "a.t
" هیچی هیچی به هیچی فکرنکردم "jk
لباسشو از تن در آورد
باند شو باز کرد و دوباره یکی نو بست
" تموم شد ، حالا دراز بکش "a.t
سرش روی بالشت گذاشت و دراز کشید
خیلی درد داشت ولی درد های بیشتر از این تحمل کرده بود
دختر توی آشپزخانه در حال درست کردن سوپ برای جئون بود
بعد از گذشت چند دقیقه تموم شد
سوپ داخل ظرف ریخت و نزدیک جئون رفت
کنارش نشست
" ببین برات چی درست کردم "a.t
نشست و به ظرف توی دستش خیره شد
" تو درست کردی؟ "jk
" اره من "a.t
" مهربون شدی اغلب از این کارا نمیکنی "jk
" مهربون بودم خبر نداشتی "a.t
" مثل اینکه باید یه چیزیم بشه تا از این مهربونت خبر دار بشم "jk
part¹⁴
" خیلی خب ... کجا بریم؟ "a.t
نگاهشو به طرف جئون چرخاند و منتظر جواب ماند
" خب .... یه جای سراغ دارم ولی نمیدونم میمونی یا نه! "jk
" کجا؟! "a.t
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
همون خانهی که همهی اتفاقات شروع شد رفتن
خانهی جامیونگ
وارد خانه شدن
با وارد شدنشون جئون روی صندلی نشست و بهش تکیه داد
دختر کیفشو روی میز گذاشت
کتشو در آورد و آستین های پیراهنش بالا زد
جئون با تعجب خیره به کاری های دختر بود
" میخوای چیکار کنی؟ "jk
با کشت موی مشکی موهاش جمع کرد و بالا سرش بست
" میخوام یه پارچه بندازیم روی این و خون های که ریخته روی زمین جمع کنم "a.t
( منظورش از این 'جنازه جامیونگه' )
" بزار کمکت کنم "jk
دستش روی میز گذاشت و خواست بلند بشه که دختر مانعش شد
" نمیخواد تو استراحت کن خودم از پسش بر میام "a.t
" مطمعنی! "jk
" مطمعن مطمعنم ، بشین "a.t
"باش ببینیم چه میکنی "jk
روی صندلی نشست و به تمام کار های دختر با دقت نگاه میکرد
جنازه ای جامیونگ روی صندلی گذاشت و روی پارچه انداخت و اونو داخل اتاق قرار داد و درشو بست
از داخل آشپزخانه پارچه ی برداشت اونو نم دار کرد
به سمت پذیرایی رفت و با اون پارچه نم دار خون های روی زمین ریخته شد پاک کرد
از روی زمین بلند شد و با ساعد دستش بر روی پیشونیش کشید
" تموم شد "a.t
نگاهی به کار دختر انداخت
تمیز کارش انجام داده بود
" خوبه "jk
" میریم از توی اتاق چندتا پارچه میارم ميندازم روی زمین "a.t
" باش "jk
وارد اتاق شد و پارچه و پتو از روی تخت برداشت
وارد پذیرایی شد
کنار شومینه پارچه انداخت و پتو روی پارچه ، بالشت روی پتو گذاشت
" بیا اینجا "a.t
از روی صندلی بلند شد و به سمت دختر رفت
روی زمین نشست
" لباستو در بیار "a.t
" چی؟! "jk
" لباستو ، لباستو در بیار "a.t
" اعممم مطمعنی؟ "jk
" اره ، لباستو در بیار "a.t
" خیل خوب ولی تقصیر من نیست خودت گفتی "jk
" چیو خودم گفتم؟! "a.t
" اینکه لباسمو در بیارم تقصیر خودته نه من "jk
" خب اگه لباستو در نیاری من چجوری باند تو عوض کنم؟ "a.t
" باندمو عوض کنی؟ "jk
" اره پسچی فکر کردی؟! "a.t
" هیچی هیچی به هیچی فکرنکردم "jk
لباسشو از تن در آورد
باند شو باز کرد و دوباره یکی نو بست
" تموم شد ، حالا دراز بکش "a.t
سرش روی بالشت گذاشت و دراز کشید
خیلی درد داشت ولی درد های بیشتر از این تحمل کرده بود
دختر توی آشپزخانه در حال درست کردن سوپ برای جئون بود
بعد از گذشت چند دقیقه تموم شد
سوپ داخل ظرف ریخت و نزدیک جئون رفت
کنارش نشست
" ببین برات چی درست کردم "a.t
نشست و به ظرف توی دستش خیره شد
" تو درست کردی؟ "jk
" اره من "a.t
" مهربون شدی اغلب از این کارا نمیکنی "jk
" مهربون بودم خبر نداشتی "a.t
" مثل اینکه باید یه چیزیم بشه تا از این مهربونت خبر دار بشم "jk
۱۰.۱k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.