قلعه هفت آتش

قلعه هفت آتش
Seven fire castle
پارت⁷


برگشتم و جی سو رو دیدم
جی سو: نمی‌دونستم ۷ تا دوست پسر داری!!
آت: هی اینا دوست پسرم نیستن دوستامن
جی سو: عه. پس خدارو شکر
آت: چرا خدارو شکر؟
جی سو: هیچی حالا میشه دوستاتون رو معرفی کنی
آت: بله
همشونو معرفی کردم
جیمین: آت دوست پسرته؟
آت: چی نه با
جی سو: اره دوست پسرشم
به طرف جی سو برگشتم
آت: چی میگی ناسلامتی!!
جی سو جوابی نداد و فقط لبخند زد
جی سو : فکر نکنم بزارم دوست دخترم با هفت تا پسر بچرخه نه
پسرا داشتن چپ چپ بهش نگاه میکردن
گوشیم زنگ زد
آت: بله؟
#:خانم ات؟
آت: بله خودم هستم
#:شما برای شرکت ما درخواست استخدام فرستادید؟
آت: بله چطور؟
#: لطفا برای مصاحبه بیاید
آت: واقعا
#:بله
گوشی رو قطع کردم از خوشحالی نمی‌دونستم چیکار کنم
به پسرا و جی سو نگاه کردم
حالا اینارو چیکار کنم!
آت: جی سو میتونی پسرا رو برای ۳ ساعت نگه داری؟
جی سو: مگه بچن؟
جین: مگه بچئیم؟
آت: ممنون از همگی من باید برم خدافظ
نامجون: هی کجا میری مارو تنها نزار
دوییدم و به شرکت رسیدم

ویو تهیونگ:
وقتی جی سو گفت دوست پسر آت هست فقط میخواستم خفش کنم
آرامش خودم رو حفظ کردم
آت رفت الان بهترین موقعیت بود
رفتم پیشش
ته: خوب می‌خوام ببینم چن مرده هلاجی
جی سو: چی

با هم به سمت دستگاه های عروسک گیر رفتیم
هی سکه مینداختیم و هی عروسک برمیداشتیم
شوگا: هعی منو ببین فکر کردم میخوان باهم بوکس برن
نامجون: عروسکو ندین دست من میزنم خرابش میکنم
جین: اینو راست میگه
وقت شمردن عروسک ها شد و مال من بیشتر بودن
ته: هووووو من بردمممممم

ویو ات:
باورم نمیشد به خاطر اینکه مدرسه میرم استخدامم نکردن بیشعورا
به سمتشون رفتم چرا تهیونگ اینقدر خوشحالی می‌کنه!!
آت: سلام دارید چیکا. میکنید
جونگ کوک: جی سو و ته داشتن مسابقه میدادن که تهیونگ برنده شد
ته با یه لبخند مستطیلی و خوشگل به طرفم اومد عروسک و بهم داد
تهیونگ: به مناسبت برنده شدنم اینو بهت میدم
آت: اممم مرسی
جی سو: آت من دیگه میرم فردا تو مدرسه می‌بینمت
یه چشمک زد و رفت
جونگ کوک: چرا می‌خوام خفش کنم!
آت: عه کوک دوستمه
ته: مطمئنی فقط دوستته!؟
لحنش سرد و عصبی بود و دیگه اون لبخند رو نداشت
به خونه راه افتادیم
آت: خب آروم میریم تو خونه فهمیدید
درو باز کردم
داشتیم آروم می‌رفتیم که.....
دیدگاه ها (۰)

قلعه هفت آتش Seven fire castleپارت⁸داشتیم آروم به انباری می‌...

قلعه هفت آتش Seven fire castleپارت⁹لباسمو پوشیدم و به سمتش ب...

سناریو BTS#درخواستیـــ وقتی با هم به عید قربان میرید و اون گ...

وقتی از بچش مراقبت می کنی و .......When you take care of the...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط