قلعه هفت آتش
قلعه هفت آتش
Seven fire castle
پارت⁹
لباسمو پوشیدم و به سمتش برگشتم که دیدم نیست
آت: کجا غیبش زد!!
به بیرون رفتم که دیدم با دا یونگ و پسرای دیگه دارن گیم میزنن
پوفففف
رو تختم دراز کشیدم و به خواب رفتم
صبح#
صدای خرو پف اذیتم میکرد
چشمام رو باز کردم که دیدم وسط تهیونگ و جونگ کوکم
یا خدا اینا اینجا چیکار میکنن
به اطراف نگاه کردم جیمین آخر تخت خوابیده بود
وشوگا و جین هم بغل هم روی مبل خوابیده بودن
جیهوپ روی مبل کیسه ایم خوابیده بود و نامجونم روی مبل تک نفره
اینا اینجا چیکار میکنن که تهیونگ منو به طرف خودش کشید
از طرف دیگه هم جونگ کوک منو کشید
آت: هی چه غلطی میکنید ولم کنیدددددددد
که همشون یکدفعه با وحشت بیدار شدن
جیمین: هی چرا جیغ میزنی خوابیده بودیما
آت: مسئله همینجاست چرا توی اتاق من خوابیدید؟
تهیونگ: اوه دیشب خوابمون نمیبرد اومدیم به تو سر بزنیم اتاقتو که دیدیم گفتیم همینجا بخوابیم
آت: خب شما خیلی غل.......
مامان: آت چرا داد زدی خوبی؟!!!
آت: وای نه وای نه زود باشید همتون برید داخل حموم
جیهوپ: چرا
آت: خب مامانم شماها رو داخل اتاقم ببینه که فکرا ی بدی میکنه
تهیونگ: مثلاً چه فکرایی!!(لبخند)
آت: میرید یا نه!!!
همشون رفتن داخل حموم
مامان: آت این درو باز کن ببینم اونجا چه خبره
آت: باشه مامان اومدم
میخواستم به طرف در برم که چشمم به شوگا خورد
اون هنوز اونجا بود چرا نرفته بود و خوابیده بود
آت: عی وای مامان من لباس ندارم وایسا لباس بپوشم
مامان: خب من مادرتم باز کن درو وایسا خودم کلید دارم
آت: مامان نهههه
درو باز کرد و اومد داخل
اوه شتت بر باد رفتم
به طرف شوگا برگشتم که دیدم ........
Seven fire castle
پارت⁹
لباسمو پوشیدم و به سمتش برگشتم که دیدم نیست
آت: کجا غیبش زد!!
به بیرون رفتم که دیدم با دا یونگ و پسرای دیگه دارن گیم میزنن
پوفففف
رو تختم دراز کشیدم و به خواب رفتم
صبح#
صدای خرو پف اذیتم میکرد
چشمام رو باز کردم که دیدم وسط تهیونگ و جونگ کوکم
یا خدا اینا اینجا چیکار میکنن
به اطراف نگاه کردم جیمین آخر تخت خوابیده بود
وشوگا و جین هم بغل هم روی مبل خوابیده بودن
جیهوپ روی مبل کیسه ایم خوابیده بود و نامجونم روی مبل تک نفره
اینا اینجا چیکار میکنن که تهیونگ منو به طرف خودش کشید
از طرف دیگه هم جونگ کوک منو کشید
آت: هی چه غلطی میکنید ولم کنیدددددددد
که همشون یکدفعه با وحشت بیدار شدن
جیمین: هی چرا جیغ میزنی خوابیده بودیما
آت: مسئله همینجاست چرا توی اتاق من خوابیدید؟
تهیونگ: اوه دیشب خوابمون نمیبرد اومدیم به تو سر بزنیم اتاقتو که دیدیم گفتیم همینجا بخوابیم
آت: خب شما خیلی غل.......
مامان: آت چرا داد زدی خوبی؟!!!
آت: وای نه وای نه زود باشید همتون برید داخل حموم
جیهوپ: چرا
آت: خب مامانم شماها رو داخل اتاقم ببینه که فکرا ی بدی میکنه
تهیونگ: مثلاً چه فکرایی!!(لبخند)
آت: میرید یا نه!!!
همشون رفتن داخل حموم
مامان: آت این درو باز کن ببینم اونجا چه خبره
آت: باشه مامان اومدم
میخواستم به طرف در برم که چشمم به شوگا خورد
اون هنوز اونجا بود چرا نرفته بود و خوابیده بود
آت: عی وای مامان من لباس ندارم وایسا لباس بپوشم
مامان: خب من مادرتم باز کن درو وایسا خودم کلید دارم
آت: مامان نهههه
درو باز کرد و اومد داخل
اوه شتت بر باد رفتم
به طرف شوگا برگشتم که دیدم ........
۱۲.۳k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.