وقتی از بچش مراقبت می کنی و .......
وقتی از بچش مراقبت می کنی و .......
When you take care of the baby.....
پارت( ۶)
برگشتم عقب دختره داشتن اذیت میکردن
صبرم تموم شد
آت: هویییی
از انگشتش گرفتم و ویچوندمش
آت: بهش دست هم نمیزنی
یکی دیگشون به طرفم اومد با پام از شکمش زدم و افتاد زمین
پیشش نشستم
آت: گم شید برید با سوسمار تون بازی کنید
ویو نامجون:
از ماشین که پیاده شدم
آت بهشون حمله ور شد یکشیون رو انگشتش رو شکست و دیگری رو از شکمش زد من به جای اونا دردم گرفته بود
ویو ات:
پیش دختره رفتم و بلندش کردم
آت: حالت خوبه؟
#: ممنون
صدای جیغ مانندی اومد دیدم هانوله
هانول: مامانیییییییی
به طرفم دویید و بغلش کردم
هانول: خلی خفن بودی
آت: واقعا؟
هانول: اله
نامجون به طرفم اومد
نامجون: هانول مگه تو نخوابیده بودی؟
هانول: نه
نامجون: پوففف آت فردا ساعت ۷ دم در خونتون باش میام دنبالت کار های لازم رو بکنیم
ات: مگه آدرسم رو بلدی؟
نامجون: مگه تو کارمندم نیستی بایدم بدونم
از حرص دندونام رو به هم فشار دادم
#پرش.زمانی
لباسم رو پوشیدم
به بیرون رفتم
نامجون اومد سوار شدم هیچ حرفی توی راه نمی زدیم
کار های لازم رو انجام دادیم و نامزد شدیم
هانول به طرفم اومد
هانول: مامانی بریم خونمون می خوام همه چیزمو بهت نشون بدم
شت یادم رفته بود قراره بیام تو اون خونه
نامجون: وسایلو جمع کردی؟
آت: اممم نه یادم رفته
نامجون: باشه بریم فردا میایم وسایلتو جمع میکنی
آت: باشه
به خونشون رسیدیم
به داخل رفتیم و هانول منو به اتاقش کشید و تا شب باهاش بازی کردم
شب شده بود از هانولو خوابوندم و از اتاق بیرون اومدم و پیش نامجون رفتم
آت: ببخشید من نیاز به حموم کردن دارم
نامجون : میتونی از اتاق من استفاده کنی
آت: ممنون
حموم کردنم رو تموم کردم که یادم افتاد با خودم لباس نداشتم
آت: آت خاکککک تو سرت حالا چیکار کنم!!!!
ویو نامجون:
رفتم اتاقم دیدم آت خیلی وقته داخل حمومه شاید اتفاق بدی براش افتاده
زود رفتم و در حموم رو زدم
نامجون: آت مردی زنده ای؟؟
آت: من لباس ندارم
اوه یادم رفته بود
نامجون: وایسا یه حوله تمیز دارم بهت میدم
حوله رو در آوردم بهش دادم
رفتم توی کمدم یعنی لباس خودم رو بدم بهش؟ که در حموم باز شد یه لباس در آوردم
نامجون: آت ببین این لباسو......
تن کوچولو و سفیدش و موهاش رو که روی شونش ریخته بودن حرفم رو نتونستم کامل بگم و همینجوری خشکم زده بود از این همه خوشگلی
این احساس چیه قلبم شروع به تند تپیدن کرده بود
آت: ببخشید این لباسو میدید بپوشم؟!
خودمو کنترل کرد لباسو دادم بهش
نزدیکش شدم مات نگاهم می کرد که
لبامو روی لباش گزاشتم .........
میخوام شرط بزارم :
۲۰ کامنت
۱۵ لایک
When you take care of the baby.....
پارت( ۶)
برگشتم عقب دختره داشتن اذیت میکردن
صبرم تموم شد
آت: هویییی
از انگشتش گرفتم و ویچوندمش
آت: بهش دست هم نمیزنی
یکی دیگشون به طرفم اومد با پام از شکمش زدم و افتاد زمین
پیشش نشستم
آت: گم شید برید با سوسمار تون بازی کنید
ویو نامجون:
از ماشین که پیاده شدم
آت بهشون حمله ور شد یکشیون رو انگشتش رو شکست و دیگری رو از شکمش زد من به جای اونا دردم گرفته بود
ویو ات:
پیش دختره رفتم و بلندش کردم
آت: حالت خوبه؟
#: ممنون
صدای جیغ مانندی اومد دیدم هانوله
هانول: مامانیییییییی
به طرفم دویید و بغلش کردم
هانول: خلی خفن بودی
آت: واقعا؟
هانول: اله
نامجون به طرفم اومد
نامجون: هانول مگه تو نخوابیده بودی؟
هانول: نه
نامجون: پوففف آت فردا ساعت ۷ دم در خونتون باش میام دنبالت کار های لازم رو بکنیم
ات: مگه آدرسم رو بلدی؟
نامجون: مگه تو کارمندم نیستی بایدم بدونم
از حرص دندونام رو به هم فشار دادم
#پرش.زمانی
لباسم رو پوشیدم
به بیرون رفتم
نامجون اومد سوار شدم هیچ حرفی توی راه نمی زدیم
کار های لازم رو انجام دادیم و نامزد شدیم
هانول به طرفم اومد
هانول: مامانی بریم خونمون می خوام همه چیزمو بهت نشون بدم
شت یادم رفته بود قراره بیام تو اون خونه
نامجون: وسایلو جمع کردی؟
آت: اممم نه یادم رفته
نامجون: باشه بریم فردا میایم وسایلتو جمع میکنی
آت: باشه
به خونشون رسیدیم
به داخل رفتیم و هانول منو به اتاقش کشید و تا شب باهاش بازی کردم
شب شده بود از هانولو خوابوندم و از اتاق بیرون اومدم و پیش نامجون رفتم
آت: ببخشید من نیاز به حموم کردن دارم
نامجون : میتونی از اتاق من استفاده کنی
آت: ممنون
حموم کردنم رو تموم کردم که یادم افتاد با خودم لباس نداشتم
آت: آت خاکککک تو سرت حالا چیکار کنم!!!!
ویو نامجون:
رفتم اتاقم دیدم آت خیلی وقته داخل حمومه شاید اتفاق بدی براش افتاده
زود رفتم و در حموم رو زدم
نامجون: آت مردی زنده ای؟؟
آت: من لباس ندارم
اوه یادم رفته بود
نامجون: وایسا یه حوله تمیز دارم بهت میدم
حوله رو در آوردم بهش دادم
رفتم توی کمدم یعنی لباس خودم رو بدم بهش؟ که در حموم باز شد یه لباس در آوردم
نامجون: آت ببین این لباسو......
تن کوچولو و سفیدش و موهاش رو که روی شونش ریخته بودن حرفم رو نتونستم کامل بگم و همینجوری خشکم زده بود از این همه خوشگلی
این احساس چیه قلبم شروع به تند تپیدن کرده بود
آت: ببخشید این لباسو میدید بپوشم؟!
خودمو کنترل کرد لباسو دادم بهش
نزدیکش شدم مات نگاهم می کرد که
لبامو روی لباش گزاشتم .........
میخوام شرط بزارم :
۲۰ کامنت
۱۵ لایک
۱۲.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.