قلعه هفت آتش
قلعه هفت آتش
Seven fire castle
پارت⁸
داشتیم آروم به انباری میرفتیم که مامان و بابا جلومون ظاهر شدن
مامان: دخترم اینا کین؟
آت: وای سکته کردم ...... اینا دوستامن
بابا: بعد چرا اومدن داخل؟
آت: خب خب راستش ......
نامجون: به خاطر اینکه ما جایی نداریم بمونیم هق
به نامجون نگاه کردم همه ی پسرا روی زمین نشستن و ادای گریه کردن رو در آوردن
مامان: پسرام گریه نکنین من ... میتونید امشب اینجا بمونید
بابا: ولی ....
مامان: عزیزم گناه دارن
آت: مامان راس میگی؟
مامان: اره عزیزم
آت: خب پسرا توی پزیرایی راحتید؟
جین: خب راستش نه توی اتاق خودمون راحت تر بودیم
آت: از خوداتونم باشه که مامانم اجازه داد
شب بخیر گفتم به اتاقم رفتم
لباسم رو در آوردم لباس خوابمو پیدا نمیکردم
آت: اوف پس این کجاس!!
#: آمم پیداش کردم بیا
از دستش گرفتم
آت: اوه ممنو.....
به بالای سرم نگاه کردم
تهیونگ بود
آت: هی منحرف چشماتو بگیرررررر
زود چشماش رو بست و لبخند زد
Seven fire castle
پارت⁸
داشتیم آروم به انباری میرفتیم که مامان و بابا جلومون ظاهر شدن
مامان: دخترم اینا کین؟
آت: وای سکته کردم ...... اینا دوستامن
بابا: بعد چرا اومدن داخل؟
آت: خب خب راستش ......
نامجون: به خاطر اینکه ما جایی نداریم بمونیم هق
به نامجون نگاه کردم همه ی پسرا روی زمین نشستن و ادای گریه کردن رو در آوردن
مامان: پسرام گریه نکنین من ... میتونید امشب اینجا بمونید
بابا: ولی ....
مامان: عزیزم گناه دارن
آت: مامان راس میگی؟
مامان: اره عزیزم
آت: خب پسرا توی پزیرایی راحتید؟
جین: خب راستش نه توی اتاق خودمون راحت تر بودیم
آت: از خوداتونم باشه که مامانم اجازه داد
شب بخیر گفتم به اتاقم رفتم
لباسم رو در آوردم لباس خوابمو پیدا نمیکردم
آت: اوف پس این کجاس!!
#: آمم پیداش کردم بیا
از دستش گرفتم
آت: اوه ممنو.....
به بالای سرم نگاه کردم
تهیونگ بود
آت: هی منحرف چشماتو بگیرررررر
زود چشماش رو بست و لبخند زد
۱۱.۱k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.