پارت 70
#پارت_70
آقای مافیا ♟🎲
# سامیار
به سمت آفاق حرکت کردم که یهو بیهوش شد
_ آفاق..... آفاااااااااق
با عصبانیت مشتی به زمین کوبیدم و دستم شروع به خونریزی کرد آفاق رو از روی زمین بلند کردم و با سرعت از اتاق بیرون زد
با هر قدمی که برمیداشتم به خودم لعنت میفرستادم که چرا براش محافظ نداشتم ولی خیلی دیر بود برای پشیمونی خیلی دیر بود بعد از چند دقیقه به حیاط عمارت رسیدم
که ناگهان با صدای شلیک تفنگ از حرکت ایستادم لعنتی.... تیر به بازوم خورد
به زور خودم و آفاق رو به پشت درختی رسوندم و آفاق رو به درخت تکیه دادم
#آفاق
آروم آروم چشمام رو باز کردم
سرم به شدت درد میکرد و تیر میکشید
سرم رو به طرف دیگه ای چرخوندم و با دیدن سامیار در حالی که سرم و گرفته بودم بلند شدم
سامیار با دیدنم لحظه مکث کرد
ولی با بلند شدن دوباره صدای تفنگ نگاهش و ازم گرفت
خیره به سامیار بودم که متوجه خونریزی بازوش شدم بدون توجه به موقعیت و ماکانمون به سمتش دویدم
_ سامیاااار حالت خوبه
عربده زد
برو اون.......
با دیدن مردی که تفنگش و سمت من گرفته بود حرف تو دهنش ماسید
و با شلیک گلوله جیغم بلند شد
و شروع به گریه کردم
بعد از چند ثانیه سکوت مرگ باری
همجا رو فرا گرفت
اروم چشمام و باز کردم تا ببینم چی شده و با دیدن
#رمان
#عاشقانه
#مافیایی
#مافیا
#اسمات
#اصمات
آقای مافیا ♟🎲
# سامیار
به سمت آفاق حرکت کردم که یهو بیهوش شد
_ آفاق..... آفاااااااااق
با عصبانیت مشتی به زمین کوبیدم و دستم شروع به خونریزی کرد آفاق رو از روی زمین بلند کردم و با سرعت از اتاق بیرون زد
با هر قدمی که برمیداشتم به خودم لعنت میفرستادم که چرا براش محافظ نداشتم ولی خیلی دیر بود برای پشیمونی خیلی دیر بود بعد از چند دقیقه به حیاط عمارت رسیدم
که ناگهان با صدای شلیک تفنگ از حرکت ایستادم لعنتی.... تیر به بازوم خورد
به زور خودم و آفاق رو به پشت درختی رسوندم و آفاق رو به درخت تکیه دادم
#آفاق
آروم آروم چشمام رو باز کردم
سرم به شدت درد میکرد و تیر میکشید
سرم رو به طرف دیگه ای چرخوندم و با دیدن سامیار در حالی که سرم و گرفته بودم بلند شدم
سامیار با دیدنم لحظه مکث کرد
ولی با بلند شدن دوباره صدای تفنگ نگاهش و ازم گرفت
خیره به سامیار بودم که متوجه خونریزی بازوش شدم بدون توجه به موقعیت و ماکانمون به سمتش دویدم
_ سامیاااار حالت خوبه
عربده زد
برو اون.......
با دیدن مردی که تفنگش و سمت من گرفته بود حرف تو دهنش ماسید
و با شلیک گلوله جیغم بلند شد
و شروع به گریه کردم
بعد از چند ثانیه سکوت مرگ باری
همجا رو فرا گرفت
اروم چشمام و باز کردم تا ببینم چی شده و با دیدن
#رمان
#عاشقانه
#مافیایی
#مافیا
#اسمات
#اصمات
۱.۶k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.