نامجون:مگه بهت نگفتم بهش ناهار بده هااااا.(با داد)
نامجون:مگه بهت نگفتم بهش ناهار بده هااااا.(با داد)
اجوما:به خدا در زدم درو باز نبود که وارد بشم قربان
نامجون:مگه کلید نداشتیییی؟ (با داد)
اجوما:چرا قربان اما .....
نامجون:چرا و چی ؟(با داد)
اجوما:قربان
نامجون:برو سرکارات(ترو دید)
اجوما:بله قربان
نامجون:چرا در اتاقتو قفل کردی..؟
ات:برا اینم باید اجازه بگیرم ؟
ات:از خونه بیرون نرفتم که!
ات:علاقه ای هم ندارم از اتاقم بیام ییرون
نامجون:ات چرا اینجوری میکنی ها.؟
نامجون:یه جوری رفتار میکنی که انگار عاشقمی بعد بهم خیانت میکنی چرا .چرا باهام اینجوری میکنی ات من عاشقتم چرا باهام اون کارو کردی .اون کی بود.؟ واقعا عاشقشی اون لعنتی کیه..؟اسمش چیه.؟
(با بغض)
ات:چیمیگی ؟ من با کیم ؟من کی بهت خیانت کردم..؟
نامجون موبالشو در اورد و نشون داد
ات:این من نیستم نامجون
نامجون:چرا دروغ میگی ..؟
ات:چرا باید دروغ بگم ها..؟اگه باهاش بودم بهت میگفتم میرفتم نه اینکه بمونم تازه من از اون کی تتو داشتم .؟
نامجون:تتو ..؟
ات:نگاه کن رو گردنشو.
نامجون:ربطی نداره میتونی موقت زده باشی
ات:نامجون ولم کن من میرم خداحافظ
ویو ات:
لباسامو جمع کردم و گذاشتم توی کیفم و لباسمو عوض کردم چیزایی که نامجون برام خریده بود و ور نداشتم چون نمیخوام فردا منتشو سرم بزاره داشتم از پله میرفتم پایین که یونا رو دیدم که داره میخنده چیزی نگفتم آروم آروم رفتم پایین که دیدم نامجون داره میاد سمتم داشتم میرفتم پایین که رو به روی یونا قرار گرفتم سمت گوشم آمد و
یونا:دیدی ماله من شد.؟
ات:ارزونی خودت
رفتم سوار ماشین شدم و.داشتم رانندگی میکردم که یه ماشین بهم برخورد کرد و سیاهیی
اجوما:به خدا در زدم درو باز نبود که وارد بشم قربان
نامجون:مگه کلید نداشتیییی؟ (با داد)
اجوما:چرا قربان اما .....
نامجون:چرا و چی ؟(با داد)
اجوما:قربان
نامجون:برو سرکارات(ترو دید)
اجوما:بله قربان
نامجون:چرا در اتاقتو قفل کردی..؟
ات:برا اینم باید اجازه بگیرم ؟
ات:از خونه بیرون نرفتم که!
ات:علاقه ای هم ندارم از اتاقم بیام ییرون
نامجون:ات چرا اینجوری میکنی ها.؟
نامجون:یه جوری رفتار میکنی که انگار عاشقمی بعد بهم خیانت میکنی چرا .چرا باهام اینجوری میکنی ات من عاشقتم چرا باهام اون کارو کردی .اون کی بود.؟ واقعا عاشقشی اون لعنتی کیه..؟اسمش چیه.؟
(با بغض)
ات:چیمیگی ؟ من با کیم ؟من کی بهت خیانت کردم..؟
نامجون موبالشو در اورد و نشون داد
ات:این من نیستم نامجون
نامجون:چرا دروغ میگی ..؟
ات:چرا باید دروغ بگم ها..؟اگه باهاش بودم بهت میگفتم میرفتم نه اینکه بمونم تازه من از اون کی تتو داشتم .؟
نامجون:تتو ..؟
ات:نگاه کن رو گردنشو.
نامجون:ربطی نداره میتونی موقت زده باشی
ات:نامجون ولم کن من میرم خداحافظ
ویو ات:
لباسامو جمع کردم و گذاشتم توی کیفم و لباسمو عوض کردم چیزایی که نامجون برام خریده بود و ور نداشتم چون نمیخوام فردا منتشو سرم بزاره داشتم از پله میرفتم پایین که یونا رو دیدم که داره میخنده چیزی نگفتم آروم آروم رفتم پایین که دیدم نامجون داره میاد سمتم داشتم میرفتم پایین که رو به روی یونا قرار گرفتم سمت گوشم آمد و
یونا:دیدی ماله من شد.؟
ات:ارزونی خودت
رفتم سوار ماشین شدم و.داشتم رانندگی میکردم که یه ماشین بهم برخورد کرد و سیاهیی
۵.۴k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.