ویو نامجون
ویو نامجون
از خواب بیدار شدم .رفتم دستشویی کارای لازمو انجام دادم رفتم یکم به کارام برسم موبایلمو که باز کردم دوباره اون عکس بود ازش بیرون آمدم نفسمو بیرون کردم و بعد نیم ساعت بلند شدم که برم صبحونه بخورم رفتم پایین که اجوما گفت
اجوما:ات و شما بیدار میکنین .؟
نامجون:نه .بیدارش کنین
ویو ات
با صدای اجوما از خواب بیدار شدم
رفتم دستشویی کارای لازمو کردم رفتم پایین نامجون داشت صبحونه میخورد اولین بار بود منتظرم نمونده بود(گایز الان تمام حرفهای ات کرم صمیمی و نامجون سرد هست 🕴️)اما ناراحت نبودم گفتم حتما خیلی گرسنشه که منتظرم نمود غذا رو که خوردیم
ات:بریم خرید..؟
نامجون:خرید چی...؟
ات:لباس .
نامجون:مگه لباس نداری.؟
ات:چرا اما دیشب گفتی میریم
نامجون:.___________________
نامجون:نظرم عوض شد
ات:چرا..؟
نامجون:____________________
ویو ات
هیچی نگفت بلند شد و رفت بالا .لباساشو پوشید و داشت میرفت بیرون که بهم گفت
نامجون:ات حق نداری .بری بیرون.!
نامجون:اجوما بادیگارد گذاشتم اما بره شما مجازات میشی
ات:چرا مگه من چیکار کردم که اینجوری میکنی ؟
نامجون:ات دهنتو ببند و به حرفام گوش کن
ویو ات
نامجون رفت بیرون . بعض سگی منو گرفته بود دیگه نتونستم آروم آروم رفتم سمت اتاقم درو بستم قفل کردم و خودمو پرت کردم و چشمام گرم شد و خوابم برد تا ساعت ۷خواب بودم بعد که بیدار شدم دوباره گریه کردم بعد ۱ساعت بلند شدم که برم حموم تا حالم یکم بهتره بشه حموم و کردم از حموم آمدم بیرون لباسمو عوض کردم که صدای نامجونو شنیدم که داد میزد سر اجوما سریع رفتم
از خواب بیدار شدم .رفتم دستشویی کارای لازمو انجام دادم رفتم یکم به کارام برسم موبایلمو که باز کردم دوباره اون عکس بود ازش بیرون آمدم نفسمو بیرون کردم و بعد نیم ساعت بلند شدم که برم صبحونه بخورم رفتم پایین که اجوما گفت
اجوما:ات و شما بیدار میکنین .؟
نامجون:نه .بیدارش کنین
ویو ات
با صدای اجوما از خواب بیدار شدم
رفتم دستشویی کارای لازمو کردم رفتم پایین نامجون داشت صبحونه میخورد اولین بار بود منتظرم نمونده بود(گایز الان تمام حرفهای ات کرم صمیمی و نامجون سرد هست 🕴️)اما ناراحت نبودم گفتم حتما خیلی گرسنشه که منتظرم نمود غذا رو که خوردیم
ات:بریم خرید..؟
نامجون:خرید چی...؟
ات:لباس .
نامجون:مگه لباس نداری.؟
ات:چرا اما دیشب گفتی میریم
نامجون:.___________________
نامجون:نظرم عوض شد
ات:چرا..؟
نامجون:____________________
ویو ات
هیچی نگفت بلند شد و رفت بالا .لباساشو پوشید و داشت میرفت بیرون که بهم گفت
نامجون:ات حق نداری .بری بیرون.!
نامجون:اجوما بادیگارد گذاشتم اما بره شما مجازات میشی
ات:چرا مگه من چیکار کردم که اینجوری میکنی ؟
نامجون:ات دهنتو ببند و به حرفام گوش کن
ویو ات
نامجون رفت بیرون . بعض سگی منو گرفته بود دیگه نتونستم آروم آروم رفتم سمت اتاقم درو بستم قفل کردم و خودمو پرت کردم و چشمام گرم شد و خوابم برد تا ساعت ۷خواب بودم بعد که بیدار شدم دوباره گریه کردم بعد ۱ساعت بلند شدم که برم حموم تا حالم یکم بهتره بشه حموم و کردم از حموم آمدم بیرون لباسمو عوض کردم که صدای نامجونو شنیدم که داد میزد سر اجوما سریع رفتم
۸.۳k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.