رمان
#گمشده
#part_42
#ســـوســـن
با وارد شدن استاد به احترامش همه بلند شدن...
استاد:مبحث امروز مربوط میشه به مسئولیت پذیری
میخام تصور کنید بچه دارید...سوسن جون از تو شروع کنیم
لبخند تلخی زدم و گفتم
سوسن:از بچم سواستفاده نمیکنم:)
آسیه:وقتی 18 سالش شد ولش نمیکنم...
بچه هرچقدرم بزرگ باشه بازم به محبت پدرمادرش نیاز داره:)
آیبیکه:تند رانندگی نکنم و جون خودمو به خطر نندازم
چون بچم هنوز به من احتیاج داره:)
عمر:نمیزارم حسرت محبت پدرانه روی دلش بمونه...
هرگز ترکش نمیکنم:)
استاد که معلوم بود حالش گرفته شده
با ناراحتی گفت
استاد:معلوم میشه بیشتریا از خانوادشون راضی نیستن
برک:نه استاد من کاملا راضیم...بابای من هیچوقت نزاشت
حس کنم مادر ندارم..همیشه اولویت اولش منو خواهرم بودیم
استاد:چه خوب...دوروک؟همه گفتن نوبت توعه
نگاهم روی دوروک موند...بیحصله سرشو از روی میز بلند کرد
دوروک:استاد من فکر نمیکنم هیچوقت بچهدار شم...
اما با این حال اگر یروزی بچهدار شدم
هیچوقت مجازاتش نمیکردم یا کتکش نمیزدم
بچه با خشونت خانواده ضربه شدیدی میبینه
هیچوقت نمیزارم خشونت توی زندگیمون باشه
با صدای زنگ مبحث تموم شد این کلاس خیلی حالمو خراب کرد
اوتکو:سوسن؟
با تعجب و همینطور ذوقزده به اوتکو نگاه میکردم
دستاشو باز کرد که با خشحالی پریدم تو بغلش
اوتکو:دختر تو کجایی میدونی چقد دلم برات تنگ شده
سوسن:جنابالی چندروزه غیبت زده نمیای مدرسه
اوتکو:کاش بدونی تو این چندروز خالهی جنابالی
دهنمو تا کجا سرویس کرد
با حرفش شروع کردم به خندیدن...
با دیدن عمر لبخندم خشک شد
به دست اوتکو خیره شد بود که روی کمرم بود
پوزخندی زد و کلاس خارج شد
#part_42
#ســـوســـن
با وارد شدن استاد به احترامش همه بلند شدن...
استاد:مبحث امروز مربوط میشه به مسئولیت پذیری
میخام تصور کنید بچه دارید...سوسن جون از تو شروع کنیم
لبخند تلخی زدم و گفتم
سوسن:از بچم سواستفاده نمیکنم:)
آسیه:وقتی 18 سالش شد ولش نمیکنم...
بچه هرچقدرم بزرگ باشه بازم به محبت پدرمادرش نیاز داره:)
آیبیکه:تند رانندگی نکنم و جون خودمو به خطر نندازم
چون بچم هنوز به من احتیاج داره:)
عمر:نمیزارم حسرت محبت پدرانه روی دلش بمونه...
هرگز ترکش نمیکنم:)
استاد که معلوم بود حالش گرفته شده
با ناراحتی گفت
استاد:معلوم میشه بیشتریا از خانوادشون راضی نیستن
برک:نه استاد من کاملا راضیم...بابای من هیچوقت نزاشت
حس کنم مادر ندارم..همیشه اولویت اولش منو خواهرم بودیم
استاد:چه خوب...دوروک؟همه گفتن نوبت توعه
نگاهم روی دوروک موند...بیحصله سرشو از روی میز بلند کرد
دوروک:استاد من فکر نمیکنم هیچوقت بچهدار شم...
اما با این حال اگر یروزی بچهدار شدم
هیچوقت مجازاتش نمیکردم یا کتکش نمیزدم
بچه با خشونت خانواده ضربه شدیدی میبینه
هیچوقت نمیزارم خشونت توی زندگیمون باشه
با صدای زنگ مبحث تموم شد این کلاس خیلی حالمو خراب کرد
اوتکو:سوسن؟
با تعجب و همینطور ذوقزده به اوتکو نگاه میکردم
دستاشو باز کرد که با خشحالی پریدم تو بغلش
اوتکو:دختر تو کجایی میدونی چقد دلم برات تنگ شده
سوسن:جنابالی چندروزه غیبت زده نمیای مدرسه
اوتکو:کاش بدونی تو این چندروز خالهی جنابالی
دهنمو تا کجا سرویس کرد
با حرفش شروع کردم به خندیدن...
با دیدن عمر لبخندم خشک شد
به دست اوتکو خیره شد بود که روی کمرم بود
پوزخندی زد و کلاس خارج شد
۲.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.