رمان
#گمشده
#part_44
#آســــیه
با لباسای سرتا پا مشکی وسط حیاط عمارت وایساده بودیم...
اب دهنمو قورت دادم و دست انداختم تا از دیوار برم بالا
تعادلمو از دست دادم که با شدت افتادم زمین
صدای بلندی ایجاد شد و درد بدی توی کمرم پیچید
ایبیکه پوکر بهم نگاه کرد و گفت
آیبیکه:نکوشیمون رابین هود!
با روشن شدن لامپ یکی از اتاقا و سایهی چهارشونهای
که پشت پنجره دیدم فهمیدم به فنا رفتیم
لامپ اتاق دوروک بود و از اونجایی که خونهی خودشونه
قطعا میاد پایین تا ببینه چخبره همراه با آیبیکه
پشت درختا قایم شدیم تا متوجه ما نشن
نیمنگاهی از پشت درخت بهشون انداختم
دوروک و عمر اومده بودن توی حیاط و داشتن
همه جارو بررسی می کردن
دوروک:هی!کی اینجاست؟
عمر:بابا توهم زدی کسی اینجا نیست چرا منو بیدار کردی
دوروک:عمر جون کمتر غر بزن اصن بپر برو برک بیدار کن
بگو چراغ قوهاش رو هم بیاره
عمر که انگار دنیارو بهش داده بودن فوری برگشت
سمت عمارت نمیدونستم برای وضعیتم گریه کنم
یا به عمر جونِ دوروک بخندم..شبیه این فیلما شده بودیم
که از دست زامبیا فرار میکنن..چنددقیقه گذشت که صدایی امد
برک:دوروک کجایی؟
دوروک:برک از اینجا یه صدا میاد فک کنم دزد باشه
برک:تو همینجا وایسا من با چراغ قوه برم ببینم چخبره
دوروک:مواظب باش خفتت نکنن داداش امنیت
تو جامعه کم شده
صدای خنده های برک امد
برک:دهنت سرویس
#part_44
#آســــیه
با لباسای سرتا پا مشکی وسط حیاط عمارت وایساده بودیم...
اب دهنمو قورت دادم و دست انداختم تا از دیوار برم بالا
تعادلمو از دست دادم که با شدت افتادم زمین
صدای بلندی ایجاد شد و درد بدی توی کمرم پیچید
ایبیکه پوکر بهم نگاه کرد و گفت
آیبیکه:نکوشیمون رابین هود!
با روشن شدن لامپ یکی از اتاقا و سایهی چهارشونهای
که پشت پنجره دیدم فهمیدم به فنا رفتیم
لامپ اتاق دوروک بود و از اونجایی که خونهی خودشونه
قطعا میاد پایین تا ببینه چخبره همراه با آیبیکه
پشت درختا قایم شدیم تا متوجه ما نشن
نیمنگاهی از پشت درخت بهشون انداختم
دوروک و عمر اومده بودن توی حیاط و داشتن
همه جارو بررسی می کردن
دوروک:هی!کی اینجاست؟
عمر:بابا توهم زدی کسی اینجا نیست چرا منو بیدار کردی
دوروک:عمر جون کمتر غر بزن اصن بپر برو برک بیدار کن
بگو چراغ قوهاش رو هم بیاره
عمر که انگار دنیارو بهش داده بودن فوری برگشت
سمت عمارت نمیدونستم برای وضعیتم گریه کنم
یا به عمر جونِ دوروک بخندم..شبیه این فیلما شده بودیم
که از دست زامبیا فرار میکنن..چنددقیقه گذشت که صدایی امد
برک:دوروک کجایی؟
دوروک:برک از اینجا یه صدا میاد فک کنم دزد باشه
برک:تو همینجا وایسا من با چراغ قوه برم ببینم چخبره
دوروک:مواظب باش خفتت نکنن داداش امنیت
تو جامعه کم شده
صدای خنده های برک امد
برک:دهنت سرویس
۲.۸k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.