رمان
#گمشده
#part_41
#آیــبــیــکـه
بطریو از توی یخچال در اوردم و درشو باز کردم
همینکه گذاشتمش رو لبام صدای خروس بیمحل اومد
برک:دهن نزن!
همون یذره آبی که رفته بود تو حلقم
پرید تو گلوم و شروع کردم به سرفه کردن
برک اومد سمتم و چندبار زد پشتم کمکم نفسم بالا امد...
وای خدایا داشتم جوون مرگ میشدما..با حرص نگاهش کردم
آیبیکه:یه دلیل منطقی بیار برای چی باید ساعت چهار صبح
از دستت ارامش نداشته باشم؟
برک بایه نگاه مسخره سر تا پامو رصد کرد وگفت
برک:رو پیشونیه من نوشته دوست دارم تورو ببینم؟
چون منم میخام از همین بطری آب بخورم
آیبیکه:بطری قحطه؟چرا باید از این بخوری؟
برک:چون دلم میخاد
حرصی خندیدم و گفتم
آیبیکه:دلت میخاد؟خب پس منم دلم میخاد بهش دهن بزنم
بطریو اوردم بالا بازم ازش اب خوردم
زیر چشمی نگاهی بهش کردم با لبخند محوی به کارام نگاه میکرد بطریو اوردم پایین و نفسی گرفتم
برک با خونسردی بطریه توی دستمو گرفت و گفت
برک:خب..اینم برای اینکه بهت ثابت شه من کم نمیارم
بعداز تموم شدن حرفش لباشو جای لبای من گذاشت
و اب باقی مونده توی بطریو تا ته خورد!
چشمام گرد شد،ای..این الان دهنیه منو خورد؟
برک بطریو توی سینک گذاشت و پشتشو کرد بهم
همونطور که داشت از اشپزخونه میرفت بیرون گفت
برک:من با دهنیه بقیه خیلی مشکل دارم...
اما با دهنیه تو میتونم کنار بیام
به طرفم برگشت و بشکنی زد
برک:میدونی چرا؟چون حس میکنم تو دختر خاصی هستی
لبخندی زدم که خیلی سریع جعمش کردم تخس بهش نگاه کردم
آیبیکه:عاها بعد میشه بگی چیم خاصه؟
برک:اومم مثلا نچرالی؛برات مهم نیست کنار کی هستی درهرصورت هیچ آرایشی نمیکنی؛همین بس نیست؟
لبخند محوی ناخوداگاه روی لبام نشست...
شاید این اولین باری بود یکی انقدر قشنگ ازم تعریف میکرد
باعث شد بود اعتماد به نفسم بالاتر بره
#part_41
#آیــبــیــکـه
بطریو از توی یخچال در اوردم و درشو باز کردم
همینکه گذاشتمش رو لبام صدای خروس بیمحل اومد
برک:دهن نزن!
همون یذره آبی که رفته بود تو حلقم
پرید تو گلوم و شروع کردم به سرفه کردن
برک اومد سمتم و چندبار زد پشتم کمکم نفسم بالا امد...
وای خدایا داشتم جوون مرگ میشدما..با حرص نگاهش کردم
آیبیکه:یه دلیل منطقی بیار برای چی باید ساعت چهار صبح
از دستت ارامش نداشته باشم؟
برک بایه نگاه مسخره سر تا پامو رصد کرد وگفت
برک:رو پیشونیه من نوشته دوست دارم تورو ببینم؟
چون منم میخام از همین بطری آب بخورم
آیبیکه:بطری قحطه؟چرا باید از این بخوری؟
برک:چون دلم میخاد
حرصی خندیدم و گفتم
آیبیکه:دلت میخاد؟خب پس منم دلم میخاد بهش دهن بزنم
بطریو اوردم بالا بازم ازش اب خوردم
زیر چشمی نگاهی بهش کردم با لبخند محوی به کارام نگاه میکرد بطریو اوردم پایین و نفسی گرفتم
برک با خونسردی بطریه توی دستمو گرفت و گفت
برک:خب..اینم برای اینکه بهت ثابت شه من کم نمیارم
بعداز تموم شدن حرفش لباشو جای لبای من گذاشت
و اب باقی مونده توی بطریو تا ته خورد!
چشمام گرد شد،ای..این الان دهنیه منو خورد؟
برک بطریو توی سینک گذاشت و پشتشو کرد بهم
همونطور که داشت از اشپزخونه میرفت بیرون گفت
برک:من با دهنیه بقیه خیلی مشکل دارم...
اما با دهنیه تو میتونم کنار بیام
به طرفم برگشت و بشکنی زد
برک:میدونی چرا؟چون حس میکنم تو دختر خاصی هستی
لبخندی زدم که خیلی سریع جعمش کردم تخس بهش نگاه کردم
آیبیکه:عاها بعد میشه بگی چیم خاصه؟
برک:اومم مثلا نچرالی؛برات مهم نیست کنار کی هستی درهرصورت هیچ آرایشی نمیکنی؛همین بس نیست؟
لبخند محوی ناخوداگاه روی لبام نشست...
شاید این اولین باری بود یکی انقدر قشنگ ازم تعریف میکرد
باعث شد بود اعتماد به نفسم بالاتر بره
۲.۸k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.