فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت دوازده
ا/ت
با برخورد نور ضعیفی به چشم هام اروم پلک هام رو باز کردم نگاهی به اطراف کردم
پس لیا صبح زود رفته بود
( لیا شب رو پیش ا/ت مونده بود)
اروم از تخت رفتم بیرون تا کمی توی حیاط و بین گل ها قدم بزنم
درحالی که داشتم تک تک گل ها رو بو می کردم صدای باز شدن دروازه ی عمارت اومد
ولی پدر بزرگ که خونه بود پس چه کسی قرار بود بیاد؟
اروم طوری که کسی نفهمه رفتم سمت تاب بزرگی که رو به روی دروازه بود و همون پشت قایم شدم
با دیدن شخصی که پیاده شد چشمام تقریبا از حدقه زد بیرون
ولی فرد به این مهمی اینجا چیکار میکنه؟
نکنه با پدر بزرگ نسبتی داشته باشه ؟
بعد از اینکه رفت کنار پدربزرگ با صدای بمش گفت
سلام جناب کیم سونگ جون
× سلام جناب کیم چه خبر یادی هم از ما کردید
قربان من همیشه احوالتون رو میپرسم این شمایید که ما رو نادیده میگرید
× جناب بهتر نیست بریم داخل و اونجا حرف بزنیم؟
چه بهتر
× باشه پس بفرمایید
ا/ت
لعنتی نتونستم ببینم دارن چی میگن
بهتره برم داخل
خیلی آروم در رو باز کردم که اجوما با صدای بلند داد زد ا/ت جان بیا برای صبحونه
همون لحظه متوجه دو جفت چشم خیره شدم که یکیش متعلق به پدربزرگ و دیگری به کیم بود شدم
خیلی سریع تعظیم کردم که متوجه نگاه خیرش روی تک تک اجزای صورتم شدم
با لبخند بهم خیره شده بود
یعنی چی خب مرتیکه رو تو بکن اون طرف
با لبخند منم متقابل بهش خیره شدم که گفت
اقای سونگ جون نوه ی بسیار زیبایی دارید
× بله درست شبیه مادرشه
پس پسرتون خیلی خوش شانس بودن که چنین همسری داشتن
× بله
اون خیلی خوشبخت بود ولی خب قدر لحظات زندگیش رو ندونست
حالا بگذریم چه خبر از خودتون؟
شنیدم به تازگی از مراکش برگشتید درسته؟
بله یه چند هفته ای برای یک زمین خیلی بزرگ که قرار بود مهندس های شرکت ما روش کار کنن رفتم اونجا
× حالا پروژه این زمین درباره ی چی هست؟
این زمین بزرگ برای ساخت یک گلخانه ی بزرگه که قراره خیلی معروف بشه
× چه جالب حالا در مورد اسمش میخواید چیکار کنید
اسمش رو قراره بزاریم ا/ت
که اتفاقا اسم نوه تون هست و خیلی برام جالب بود که اسمش با اسم نوه تون یکیه
( اره جون عمت مثلا نمیدونستی)
× بله چ اتفاق جالبی
پارت دوازده
ا/ت
با برخورد نور ضعیفی به چشم هام اروم پلک هام رو باز کردم نگاهی به اطراف کردم
پس لیا صبح زود رفته بود
( لیا شب رو پیش ا/ت مونده بود)
اروم از تخت رفتم بیرون تا کمی توی حیاط و بین گل ها قدم بزنم
درحالی که داشتم تک تک گل ها رو بو می کردم صدای باز شدن دروازه ی عمارت اومد
ولی پدر بزرگ که خونه بود پس چه کسی قرار بود بیاد؟
اروم طوری که کسی نفهمه رفتم سمت تاب بزرگی که رو به روی دروازه بود و همون پشت قایم شدم
با دیدن شخصی که پیاده شد چشمام تقریبا از حدقه زد بیرون
ولی فرد به این مهمی اینجا چیکار میکنه؟
نکنه با پدر بزرگ نسبتی داشته باشه ؟
بعد از اینکه رفت کنار پدربزرگ با صدای بمش گفت
سلام جناب کیم سونگ جون
× سلام جناب کیم چه خبر یادی هم از ما کردید
قربان من همیشه احوالتون رو میپرسم این شمایید که ما رو نادیده میگرید
× جناب بهتر نیست بریم داخل و اونجا حرف بزنیم؟
چه بهتر
× باشه پس بفرمایید
ا/ت
لعنتی نتونستم ببینم دارن چی میگن
بهتره برم داخل
خیلی آروم در رو باز کردم که اجوما با صدای بلند داد زد ا/ت جان بیا برای صبحونه
همون لحظه متوجه دو جفت چشم خیره شدم که یکیش متعلق به پدربزرگ و دیگری به کیم بود شدم
خیلی سریع تعظیم کردم که متوجه نگاه خیرش روی تک تک اجزای صورتم شدم
با لبخند بهم خیره شده بود
یعنی چی خب مرتیکه رو تو بکن اون طرف
با لبخند منم متقابل بهش خیره شدم که گفت
اقای سونگ جون نوه ی بسیار زیبایی دارید
× بله درست شبیه مادرشه
پس پسرتون خیلی خوش شانس بودن که چنین همسری داشتن
× بله
اون خیلی خوشبخت بود ولی خب قدر لحظات زندگیش رو ندونست
حالا بگذریم چه خبر از خودتون؟
شنیدم به تازگی از مراکش برگشتید درسته؟
بله یه چند هفته ای برای یک زمین خیلی بزرگ که قرار بود مهندس های شرکت ما روش کار کنن رفتم اونجا
× حالا پروژه این زمین درباره ی چی هست؟
این زمین بزرگ برای ساخت یک گلخانه ی بزرگه که قراره خیلی معروف بشه
× چه جالب حالا در مورد اسمش میخواید چیکار کنید
اسمش رو قراره بزاریم ا/ت
که اتفاقا اسم نوه تون هست و خیلی برام جالب بود که اسمش با اسم نوه تون یکیه
( اره جون عمت مثلا نمیدونستی)
× بله چ اتفاق جالبی
۲۵۶
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.