فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت یازده
ا/ت
چند هفته از اون اتفاق میگذره
تا به حال چند دفعه با جونگ کوک رفتم بیرون ( برای خرید لباس عروس و اینا)
ولی هر روز توی مدرسه بچه ها تک به تک برام قلدری میکنن
دیگه واقعا توان ادامه دادن ندارم
شاید حق با پدرم باشه شاید اگر من نبودم همه چیزی خوب میبود
با گریه رفتم سمت تراس و وسط چله ی زمستون داخل تراس نشسته بودم و زار میزدم
چرا واقعا؟
چرا اون ازم خوشش نمیاد؟
افکار مزخرفی که همزمان به سلول های مغزم هجوم اورده بودن ولی من عاجز از بیرون کردن این افکار از مغزم بودم
شاید نتونم هرگز عشقی از طرفش دریافت کنم ولی همین که اون کنارمه این خودش برای من با ارزشه
فردا صبح
با گلو درد شدیدی از خواب بیدار شدم طوری که حتی نمی تونستم اب دهنم رو قورت بدم
نباید دیشب توی تراس می خوابیدم
رفتم سمت کمد دارو ها و یه مسکن برداشتم تا یکم بهتر بشم
بعد رفتم سمت گوشیم
یک پیام خیلی عجیب از طرف یک شخص ناشناس برام فرستاده شده بود
ولی چرا باید این پیام برای من بیاد؟
با تردید رفتم سمت شماره و بهش زنگ زدم
اما شخص مقابل جواب نداد
ولی چرا؟
از صفحه پیام اون شخص بیرون اومدم و رفتم سمت شماره ی لیا
بعد از چند بوق جواب داد
$ سلامممم ا/ت خانم چه عجب یادی از ما کردی بانو
- لیا(با بغض)
$ ا/ت حالت خوبه؟
چیزی شده؟
- قلبم ...قلبم درد میکنه:(
$ صبر کن زنگ بزنم دکتر؟
- به خاطر اون قلبم درد میکنه
$ هعی ا/ت الان میام خونتون منتظرم باش
بعد از چند مین در اتاقم زده شد و لیا اومد داخل اتاقم بعد از دیدن حال ناجورم اومد سمتم و گفت ا/ت حالت خوبه
- نه (گریه)
$ اشکالی نداره( ا/ت رو بغل کرد)
-میدونی چیه؟
من دوسش دارم
بدون اون زندگی کردن برام غیر ممکنه
$ میدونم ولی قلبی داخل سینه ی اون وجود نداره اون حتی به نوزاد ها هم رحم نمیکنه
اون یه گرگ انسان نماست که دنبال فرصت برای دریدن دشمناشه
ساعت ها دخترک با تنها دوستش درد و دل کرد و تمامی احساس هایی را که به معشوقش داشت بیان کرد اما افسوس که دخترک نمیدانست که فکر و ذکر کسی است که چند روز پیش بخاطرش تا سر حد مرگ کتک خورده بود اما احساساتش را بروز نمی داد
هردو به یکدیگر دلبسته بودند اما هیچکدام حاظر به بیان احساسات خود نبودند
شاید این خودش نشان دهنده ترسی بود که در قلب هر دو بود ولی ترس هر دو متفاوت بود
ترس دختر از ان بود که پسرک او را انتخاب نکند و او را از درون نابود کند
ولی ترس پسرک از ان بود که شاید اگر احساسش را بیان کند باعث به خطر افتادن جان دخترکش شود
شاید به هنگام طلوع الهه ی عشق ان دو عاشق را به هم برساند
و شاید به هنگام غروب فرشته ی مرگ خنجر نفرت را در قلب ان دو فرو ببرد
پارت یازده
ا/ت
چند هفته از اون اتفاق میگذره
تا به حال چند دفعه با جونگ کوک رفتم بیرون ( برای خرید لباس عروس و اینا)
ولی هر روز توی مدرسه بچه ها تک به تک برام قلدری میکنن
دیگه واقعا توان ادامه دادن ندارم
شاید حق با پدرم باشه شاید اگر من نبودم همه چیزی خوب میبود
با گریه رفتم سمت تراس و وسط چله ی زمستون داخل تراس نشسته بودم و زار میزدم
چرا واقعا؟
چرا اون ازم خوشش نمیاد؟
افکار مزخرفی که همزمان به سلول های مغزم هجوم اورده بودن ولی من عاجز از بیرون کردن این افکار از مغزم بودم
شاید نتونم هرگز عشقی از طرفش دریافت کنم ولی همین که اون کنارمه این خودش برای من با ارزشه
فردا صبح
با گلو درد شدیدی از خواب بیدار شدم طوری که حتی نمی تونستم اب دهنم رو قورت بدم
نباید دیشب توی تراس می خوابیدم
رفتم سمت کمد دارو ها و یه مسکن برداشتم تا یکم بهتر بشم
بعد رفتم سمت گوشیم
یک پیام خیلی عجیب از طرف یک شخص ناشناس برام فرستاده شده بود
ولی چرا باید این پیام برای من بیاد؟
با تردید رفتم سمت شماره و بهش زنگ زدم
اما شخص مقابل جواب نداد
ولی چرا؟
از صفحه پیام اون شخص بیرون اومدم و رفتم سمت شماره ی لیا
بعد از چند بوق جواب داد
$ سلامممم ا/ت خانم چه عجب یادی از ما کردی بانو
- لیا(با بغض)
$ ا/ت حالت خوبه؟
چیزی شده؟
- قلبم ...قلبم درد میکنه:(
$ صبر کن زنگ بزنم دکتر؟
- به خاطر اون قلبم درد میکنه
$ هعی ا/ت الان میام خونتون منتظرم باش
بعد از چند مین در اتاقم زده شد و لیا اومد داخل اتاقم بعد از دیدن حال ناجورم اومد سمتم و گفت ا/ت حالت خوبه
- نه (گریه)
$ اشکالی نداره( ا/ت رو بغل کرد)
-میدونی چیه؟
من دوسش دارم
بدون اون زندگی کردن برام غیر ممکنه
$ میدونم ولی قلبی داخل سینه ی اون وجود نداره اون حتی به نوزاد ها هم رحم نمیکنه
اون یه گرگ انسان نماست که دنبال فرصت برای دریدن دشمناشه
ساعت ها دخترک با تنها دوستش درد و دل کرد و تمامی احساس هایی را که به معشوقش داشت بیان کرد اما افسوس که دخترک نمیدانست که فکر و ذکر کسی است که چند روز پیش بخاطرش تا سر حد مرگ کتک خورده بود اما احساساتش را بروز نمی داد
هردو به یکدیگر دلبسته بودند اما هیچکدام حاظر به بیان احساسات خود نبودند
شاید این خودش نشان دهنده ترسی بود که در قلب هر دو بود ولی ترس هر دو متفاوت بود
ترس دختر از ان بود که پسرک او را انتخاب نکند و او را از درون نابود کند
ولی ترس پسرک از ان بود که شاید اگر احساسش را بیان کند باعث به خطر افتادن جان دخترکش شود
شاید به هنگام طلوع الهه ی عشق ان دو عاشق را به هم برساند
و شاید به هنگام غروب فرشته ی مرگ خنجر نفرت را در قلب ان دو فرو ببرد
۴۴۶
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.