وقتی مامان ا.ت بخاطر پول باهاش ازدواج کرده وعاشق تو میشه
وقتی مامان ا.ت بخاطر پول باهاش ازدواج کرده وعاشق تو میشه و.....
ا.ت:یااا ولم کن دیگه هرکاری دلت خواسته باهام کردی عمرا از فیلیکس جداشم (بابغضویکمداد)
هیونجین:یادم نمیاد بهت اجازه داده باشم سرم داد بزنی
ازش جدا شو وگرنه جنازشو برات میارم میدونی که میتونم
ا.ت:خواهش میکنم باهاش کاری نداشته باش ازش جدا میشم
هیونجین:همین الان زنگ بزن بهش
ا.ت:باشه گفتم و زنگ زدم فیلیکس
فیلیکس:سلام بیب بلاخره زنگ زدی منتظرت بودم
ا.ت:سلام لیکسی میشه همو ببینیم
فیلیکس:اوکی همو ببینیم ولی خوبی صدات گرفته
ا.ت:خوبم فقط بیا همو ببینیم
فیلیکس:باشه بیا کافه همیشگی ساعت ۵
ا.ت:باهاش قرار گذاشتم
هیونجین:خوبه به راننده میگم ببرتت
ا.ت:ساعت ۵ شد پاشدم لباسمو عوض کردمو رفتم سمت کافه
فیلیکس:اومدی(بغل کردن ا.ت)
ا.ت:اوهوم
فیلیکس:دلم برات تنگ شده بود بیا بشین
خوب چخبرا چرا گفتی همو ببینیم
ا.ت:فیلیکس بیا جدا شیم
فیلیکس:یعنی چی تو داری چی میگی
ا.ت:همین که شنیدی بیا تمومش کنیم
فیلیکس:ا.ت نمیدونم چرا و کی مجبورت کرده از هم جدا شیم وای پیدات میکنم چون هم خودت میدونی هم من که عاشقتم
ا.ت:فیلیکس تمومش کن هیچکس منو مجبور نکرده
من دیگه میرم
فیلیکس:حرفمو یادت نره فقط
ا.ت:اونجارو ترک کردم نگران بودم که نکنه با هیونجین روبه رو بشه اگه هیونجین بلایی سرش بیار چی تو فکرام بودم که راننده گفت رسیدیم از ماشین پیاده شدمو رفتم سمت خونه
کسی نیست؟(روبه آجوما)
آجوما:مادرتون گفتن که میرن با دوستاشون سفر
ا.ت:آها ممنون و هی
آجوما:ارباب هم رفتن شرکت گفتن که وقتی برگشتن آماده باشین چون امشب یه مراسم دارن که مخصوصا مافیاهاست
ا.ت:مافیا؟؟
آجوما:مگه تو نمیدونستی ارباب مافیاست
ا.ت:نه
آجوما:خواهش میکنم به ارباب چیزی نگو اگه بفهمه صد در صد منو میکشه
ا.ت:باشه چیزی نمیگم
وبعدش رفتم تو اتاق داشتم به این فکر میکردم که وقتی گفت جنازشو تحویل میگیری باید میفهمیدم که مافیاست وای چیکار کنم حالاااا
*شب*
ا.ت:داشتم تو کمد لباسام یه لباس اتنخاب میکردم برای مهمونی که یه لباس سبز قشنگ به چشم خورد براداشتمشو تنم کردم و یه میکاپ ساده کردم(عکس لباسشو میزارم)
آماده شدم یه پالتو بلند پوشیدم روش اصلا معلوم نبود که لباس چه مدلیه
رفتم پایین دیدم هیونجین رو مبل داره نوشیدنی میخوره
من آمادم
هیونجین:پس بریم راستی با اون مرتیکه بهم زدی
ا.ت:آره
رفتیم تو ماشین و دیگه هیچ حرفی نزدیم رسیدم دست منو گرفت
میدونی الان جای من باید مامانم اینجا باشه
هیونجین:من با مامانت فقط قراردادی ازدواج کردم بفهم من تورو دوست دارم
ا.ت:ولی من ندارم
هیونجین:رابیفت بریم تو
رفتیم تو کتم و دادم به آدمهای اونجا ا.ت داشت کتشو در میآورد که دیدم که ....
ا.ت:یااا ولم کن دیگه هرکاری دلت خواسته باهام کردی عمرا از فیلیکس جداشم (بابغضویکمداد)
هیونجین:یادم نمیاد بهت اجازه داده باشم سرم داد بزنی
ازش جدا شو وگرنه جنازشو برات میارم میدونی که میتونم
ا.ت:خواهش میکنم باهاش کاری نداشته باش ازش جدا میشم
هیونجین:همین الان زنگ بزن بهش
ا.ت:باشه گفتم و زنگ زدم فیلیکس
فیلیکس:سلام بیب بلاخره زنگ زدی منتظرت بودم
ا.ت:سلام لیکسی میشه همو ببینیم
فیلیکس:اوکی همو ببینیم ولی خوبی صدات گرفته
ا.ت:خوبم فقط بیا همو ببینیم
فیلیکس:باشه بیا کافه همیشگی ساعت ۵
ا.ت:باهاش قرار گذاشتم
هیونجین:خوبه به راننده میگم ببرتت
ا.ت:ساعت ۵ شد پاشدم لباسمو عوض کردمو رفتم سمت کافه
فیلیکس:اومدی(بغل کردن ا.ت)
ا.ت:اوهوم
فیلیکس:دلم برات تنگ شده بود بیا بشین
خوب چخبرا چرا گفتی همو ببینیم
ا.ت:فیلیکس بیا جدا شیم
فیلیکس:یعنی چی تو داری چی میگی
ا.ت:همین که شنیدی بیا تمومش کنیم
فیلیکس:ا.ت نمیدونم چرا و کی مجبورت کرده از هم جدا شیم وای پیدات میکنم چون هم خودت میدونی هم من که عاشقتم
ا.ت:فیلیکس تمومش کن هیچکس منو مجبور نکرده
من دیگه میرم
فیلیکس:حرفمو یادت نره فقط
ا.ت:اونجارو ترک کردم نگران بودم که نکنه با هیونجین روبه رو بشه اگه هیونجین بلایی سرش بیار چی تو فکرام بودم که راننده گفت رسیدیم از ماشین پیاده شدمو رفتم سمت خونه
کسی نیست؟(روبه آجوما)
آجوما:مادرتون گفتن که میرن با دوستاشون سفر
ا.ت:آها ممنون و هی
آجوما:ارباب هم رفتن شرکت گفتن که وقتی برگشتن آماده باشین چون امشب یه مراسم دارن که مخصوصا مافیاهاست
ا.ت:مافیا؟؟
آجوما:مگه تو نمیدونستی ارباب مافیاست
ا.ت:نه
آجوما:خواهش میکنم به ارباب چیزی نگو اگه بفهمه صد در صد منو میکشه
ا.ت:باشه چیزی نمیگم
وبعدش رفتم تو اتاق داشتم به این فکر میکردم که وقتی گفت جنازشو تحویل میگیری باید میفهمیدم که مافیاست وای چیکار کنم حالاااا
*شب*
ا.ت:داشتم تو کمد لباسام یه لباس اتنخاب میکردم برای مهمونی که یه لباس سبز قشنگ به چشم خورد براداشتمشو تنم کردم و یه میکاپ ساده کردم(عکس لباسشو میزارم)
آماده شدم یه پالتو بلند پوشیدم روش اصلا معلوم نبود که لباس چه مدلیه
رفتم پایین دیدم هیونجین رو مبل داره نوشیدنی میخوره
من آمادم
هیونجین:پس بریم راستی با اون مرتیکه بهم زدی
ا.ت:آره
رفتیم تو ماشین و دیگه هیچ حرفی نزدیم رسیدم دست منو گرفت
میدونی الان جای من باید مامانم اینجا باشه
هیونجین:من با مامانت فقط قراردادی ازدواج کردم بفهم من تورو دوست دارم
ا.ت:ولی من ندارم
هیونجین:رابیفت بریم تو
رفتیم تو کتم و دادم به آدمهای اونجا ا.ت داشت کتشو در میآورد که دیدم که ....
۸.۱k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.