༒︎ 𝔇𝔢𝔞𝔱𝔥 𝔟𝔞𝔯 𝔤𝔞𝔪𝔞𝔰 ༒︎ 𝔭𝔞𝔯𝔱 8
༒︎ 𝔇𝔢𝔞𝔱𝔥 𝔟𝔞𝔯 𝔤𝔞𝔪𝔞𝔰 ༒︎ 𝔭𝔞𝔯𝔱 8
( فردا صبح زود )
✤ { با صدای گنجشکا بیدار شدم و چشمامو مالیدم و به دور و برم نگاه کردم
نمیدونستم ساعت چنده پس چون ممکن بود دیر برسیم سریع کوکی و ا/ت رو از خاب بیدار کردم
وقتی ا/ت و کوکی اماده شده بودن به سمت شهر حرکت کردیم و بعد از چند دقیقه رسیدیم
اروم و نامحسوس تونستیم وارد پشت جایی که قرار بود معاون شهر صاحب کنن بشیم
نشسته بودیم رو صندلی خوشبختانه هیچ کس به جز به چلمن اونجا نبود خب فکر کنم تو اداره ای جایی مار میکرد
چند دقیقه ای از سخنرانی های مزخرف رئیس گذشت و اون اسمی رو صدا زد... }
€ من دعوت میکنم از عاقای دونگ هه که بیان اینجا و برامون چند کلامی صحبت کنن
✤ { اون یارو که فک کنم دونگ هه بود رفت و هیچ کس دیگه ای به جز نضافت چی ها اونجا نبودن کوک و ا/ت هم سعی میکردن هیچ حرفی نزنن
وقتی سخنرانی های دونگ هه تموم شد دست کوکی و ا/ت رو گرفتم و بردم روی صحنه
اولش هول شده بودم چون مثل اینکه پدرم منو دیده بود و همن تعحب کرده بودن و سر و صدا میکردن }
✤ خوب به من گوش کنید با شما هام گوش کنییییییییییید
{ وقتی همه ساکت شدن یه کم از استرسم کم شد و تونستم حرف بزنم }
این دوتا از نظر شما جنایت کار و جاسوس هستن
{ نمیدونم چطوری اما خیلی هماهنگ کلاها و عینک هاشون رو برداشتن و قیافه واقعیشون لو رفت }
اما اونا کسایی نیستن که فکر میکنید چون اونا نیومدن که مارو به مسابقات ببرن
بلکه اونا از مسابقه فرار کردن برای نجات دادن جونشون
اونا از جنگ فراری هستن و به کمک ما نیاز دارن
✚ ما نیومدیم اینجا که شما ها رو وارد اون بازی کثیف کنیم
ما راه خیلی درازی رو طی کردیم که به نمچین مکان اروم و صلح جویی برسیم
✙ ما پیش کش های امسال بودیم و به کمک شما نیاز داریم که بتونیم جونمون رو نجات بدیم
✤ پس ازتون خواهش میکنم، پدر از تو هم خاهش میکنم که بزار کوک و ا/ت درست و حسابی زندگی کنن نه تو ترس و اشفتگی
✙ { چو داشت اشکمو در میورد همون موقع دست کوکی رو سفت گرفتم و نفسمو حبس کردم که ریس شهر گفت... }
€ قبول میکنیم اما باید تحت پوشش باشین چون شما هنوزم مشکوکین
{ با گفتن این حرف چو رو تو بغلم گرفتم که بغضم شکست و اشکم در اومد خوشحال بودم که بالاخره میتونم با ارامش زندگی کنم اونم کنار پسری که دوسش دارم
بلند شدم که کوک منو تو بغلش کشید و در گوشم گفت. }
✚ ممنونم که باهام اومدی :)
( بعد از تموم این ماجرا ها )
.
.
.
✙ خب ما قراره کجا زندگی کنیم
✤ خونه یه ما چطوره؟
✚ امکان نداره پدرت چشم از رو ما بر نمیداره چو 😂
✙ خب چرا از دولت نمیخایم یه خونه بهمون بده
✤ مگه موزه 🙄
✚ خب چیه ما هیچ پولی نداریم
✤ خونه ی ما تنها انتخابتونه بچه ها من که میرم جنگل باید به حیوونا سر بزنم شما هم برین شهرو بگردین
( چو رفت )
✙ کوک قبول کن که مجبوریم
✚ اما ا/ت من معذبم حاضرم برگردم جنگل اما نرم خونه پدر چو
✙ امم اوکی تو ازادی برو برگرد به جنگل
✚ خیلی خب بابا شوخی کردم
✙ اهه بیا بشینیم اینجا خسته شدم
✚ هی ا/ت
✙ هوم؟ چیزی شده
✚ خیلی وقته میخام یه چیزی رو بهت بگم اما نمیتونم چون فرصتشو نداشتم
✙ { جانم؟؟؟؟؟ عررررررررررر } عام بگو میشنوم
✚ خب میدونی چیه
از وقتی اولین قدمو از 12 گذاشتیم بیرون حس خوبی نسبت به تو پیدا کردم و به نظرم دختر خیلی خوبی میای
✙ ام جدی؟
✚ جدیه جدی
✙ خب میدونی چیه کوک کنم خوشحالم که از این به بعد قراره با پسر مورد علاقم زندگی کنم
( جانگ کوک ذوب میشود... )
✚ یعنی تو هم....
✙ اره منم دوست دارم ( لبخند *)
✚ ویی بغل مجانی؟
✙ بغل مجانی :)
* بغللللللل *
( منتظر چیز خاصی بودی عزیزم؟ )
کامنت چک شه
( فردا صبح زود )
✤ { با صدای گنجشکا بیدار شدم و چشمامو مالیدم و به دور و برم نگاه کردم
نمیدونستم ساعت چنده پس چون ممکن بود دیر برسیم سریع کوکی و ا/ت رو از خاب بیدار کردم
وقتی ا/ت و کوکی اماده شده بودن به سمت شهر حرکت کردیم و بعد از چند دقیقه رسیدیم
اروم و نامحسوس تونستیم وارد پشت جایی که قرار بود معاون شهر صاحب کنن بشیم
نشسته بودیم رو صندلی خوشبختانه هیچ کس به جز به چلمن اونجا نبود خب فکر کنم تو اداره ای جایی مار میکرد
چند دقیقه ای از سخنرانی های مزخرف رئیس گذشت و اون اسمی رو صدا زد... }
€ من دعوت میکنم از عاقای دونگ هه که بیان اینجا و برامون چند کلامی صحبت کنن
✤ { اون یارو که فک کنم دونگ هه بود رفت و هیچ کس دیگه ای به جز نضافت چی ها اونجا نبودن کوک و ا/ت هم سعی میکردن هیچ حرفی نزنن
وقتی سخنرانی های دونگ هه تموم شد دست کوکی و ا/ت رو گرفتم و بردم روی صحنه
اولش هول شده بودم چون مثل اینکه پدرم منو دیده بود و همن تعحب کرده بودن و سر و صدا میکردن }
✤ خوب به من گوش کنید با شما هام گوش کنییییییییییید
{ وقتی همه ساکت شدن یه کم از استرسم کم شد و تونستم حرف بزنم }
این دوتا از نظر شما جنایت کار و جاسوس هستن
{ نمیدونم چطوری اما خیلی هماهنگ کلاها و عینک هاشون رو برداشتن و قیافه واقعیشون لو رفت }
اما اونا کسایی نیستن که فکر میکنید چون اونا نیومدن که مارو به مسابقات ببرن
بلکه اونا از مسابقه فرار کردن برای نجات دادن جونشون
اونا از جنگ فراری هستن و به کمک ما نیاز دارن
✚ ما نیومدیم اینجا که شما ها رو وارد اون بازی کثیف کنیم
ما راه خیلی درازی رو طی کردیم که به نمچین مکان اروم و صلح جویی برسیم
✙ ما پیش کش های امسال بودیم و به کمک شما نیاز داریم که بتونیم جونمون رو نجات بدیم
✤ پس ازتون خواهش میکنم، پدر از تو هم خاهش میکنم که بزار کوک و ا/ت درست و حسابی زندگی کنن نه تو ترس و اشفتگی
✙ { چو داشت اشکمو در میورد همون موقع دست کوکی رو سفت گرفتم و نفسمو حبس کردم که ریس شهر گفت... }
€ قبول میکنیم اما باید تحت پوشش باشین چون شما هنوزم مشکوکین
{ با گفتن این حرف چو رو تو بغلم گرفتم که بغضم شکست و اشکم در اومد خوشحال بودم که بالاخره میتونم با ارامش زندگی کنم اونم کنار پسری که دوسش دارم
بلند شدم که کوک منو تو بغلش کشید و در گوشم گفت. }
✚ ممنونم که باهام اومدی :)
( بعد از تموم این ماجرا ها )
.
.
.
✙ خب ما قراره کجا زندگی کنیم
✤ خونه یه ما چطوره؟
✚ امکان نداره پدرت چشم از رو ما بر نمیداره چو 😂
✙ خب چرا از دولت نمیخایم یه خونه بهمون بده
✤ مگه موزه 🙄
✚ خب چیه ما هیچ پولی نداریم
✤ خونه ی ما تنها انتخابتونه بچه ها من که میرم جنگل باید به حیوونا سر بزنم شما هم برین شهرو بگردین
( چو رفت )
✙ کوک قبول کن که مجبوریم
✚ اما ا/ت من معذبم حاضرم برگردم جنگل اما نرم خونه پدر چو
✙ امم اوکی تو ازادی برو برگرد به جنگل
✚ خیلی خب بابا شوخی کردم
✙ اهه بیا بشینیم اینجا خسته شدم
✚ هی ا/ت
✙ هوم؟ چیزی شده
✚ خیلی وقته میخام یه چیزی رو بهت بگم اما نمیتونم چون فرصتشو نداشتم
✙ { جانم؟؟؟؟؟ عررررررررررر } عام بگو میشنوم
✚ خب میدونی چیه
از وقتی اولین قدمو از 12 گذاشتیم بیرون حس خوبی نسبت به تو پیدا کردم و به نظرم دختر خیلی خوبی میای
✙ ام جدی؟
✚ جدیه جدی
✙ خب میدونی چیه کوک کنم خوشحالم که از این به بعد قراره با پسر مورد علاقم زندگی کنم
( جانگ کوک ذوب میشود... )
✚ یعنی تو هم....
✙ اره منم دوست دارم ( لبخند *)
✚ ویی بغل مجانی؟
✙ بغل مجانی :)
* بغللللللل *
( منتظر چیز خاصی بودی عزیزم؟ )
کامنت چک شه
۲۶.۸k
۰۱ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.