پارت چهارم
#پارت_چهارم
🙃 پاتون میدیدید به حالی که دقیقا مثل الان داشت غلطبه کرد و با گوشهای قرمز شده و چشمهایی که هی از اتصال به چشمهات فرار میکردن دستات رو گرفت و بهت اعتراف کرد.
اون روز نه تنها برات تکرار نشدنی بود بلکه میتونستی به عنوان بهترین خاطرت ازش یاد کنی:
"اونشب بهترین شب زندگیم بود"
نگاهی به پسرایی که دور میز بودن انداخت. لبهاش رو خیس کرد و نفس عمیقی کشید.
از جاش بلند شد و سر پا ایستاد. حالا دوباره به تویی که با تعجب از حرکت یهوییش بهش
خیره شده بودی نگاه میکرد.
دیگه آروم حرف نمیزد:
"میخوام امشب کاری کنم که از اون هم واست قشنگ تر باشه ا.ت"
سرت رو کمی کج کردی و سوالی بهش نگاه کردی.
سکوت کل خونه رو در بر گرفته بود.
پسرای شر شیطون دورتون حتی تکون هم نمیخوردن و میتونستی نگاهاشون رو روی خودت و تهیونگ حس کنی.
تهیونگ دستات رو گرفت و ازت خواست بلند شی. فقط انجامش دادی و چیزی نگفتی.
چند قدمی از میز غذا خوری فاصله گرفتید. نور گوشی شوگا رو روی خودتون حس کردی و متوجه شدی داره ازتون فیلم میگیره.
پرسیدی:
"اینجا چخبره؟"
تهیونگ بوسه ای روی موهات زد و عقب رفت. درست مثل همون شب شده بود. گوشاش قرمز شده بود.
استرس زیادی داشت و نمیتونست مستقیم توی چشمهات نگاه کنه.
اما انجامش داد و بهت خیره شد:
"ا.ت"
دستات رو بیشتر فشرد:
"من به اندازه ای دوستت دارم که نمیتونم مهارش کنم و حتی یک ثانیه کنارت نبودن واسم مثل یک سال میگذره"
نفس عمیق دیگه ای کشید:
"فکر میکنم بهتره همه چی خیلی جدی تر از چیزی که هست باشه"
🙃 پاتون میدیدید به حالی که دقیقا مثل الان داشت غلطبه کرد و با گوشهای قرمز شده و چشمهایی که هی از اتصال به چشمهات فرار میکردن دستات رو گرفت و بهت اعتراف کرد.
اون روز نه تنها برات تکرار نشدنی بود بلکه میتونستی به عنوان بهترین خاطرت ازش یاد کنی:
"اونشب بهترین شب زندگیم بود"
نگاهی به پسرایی که دور میز بودن انداخت. لبهاش رو خیس کرد و نفس عمیقی کشید.
از جاش بلند شد و سر پا ایستاد. حالا دوباره به تویی که با تعجب از حرکت یهوییش بهش
خیره شده بودی نگاه میکرد.
دیگه آروم حرف نمیزد:
"میخوام امشب کاری کنم که از اون هم واست قشنگ تر باشه ا.ت"
سرت رو کمی کج کردی و سوالی بهش نگاه کردی.
سکوت کل خونه رو در بر گرفته بود.
پسرای شر شیطون دورتون حتی تکون هم نمیخوردن و میتونستی نگاهاشون رو روی خودت و تهیونگ حس کنی.
تهیونگ دستات رو گرفت و ازت خواست بلند شی. فقط انجامش دادی و چیزی نگفتی.
چند قدمی از میز غذا خوری فاصله گرفتید. نور گوشی شوگا رو روی خودتون حس کردی و متوجه شدی داره ازتون فیلم میگیره.
پرسیدی:
"اینجا چخبره؟"
تهیونگ بوسه ای روی موهات زد و عقب رفت. درست مثل همون شب شده بود. گوشاش قرمز شده بود.
استرس زیادی داشت و نمیتونست مستقیم توی چشمهات نگاه کنه.
اما انجامش داد و بهت خیره شد:
"ا.ت"
دستات رو بیشتر فشرد:
"من به اندازه ای دوستت دارم که نمیتونم مهارش کنم و حتی یک ثانیه کنارت نبودن واسم مثل یک سال میگذره"
نفس عمیق دیگه ای کشید:
"فکر میکنم بهتره همه چی خیلی جدی تر از چیزی که هست باشه"
۳.۶k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.