موضوعکارکترا به عنوان چیپی

موضوع:کارکترا به عنوان چیپی
کارکترا:اکوتاگاوا_مایکی_دازای_باکوگو
______________________________________
اکوتاگاوا
~خیلی خیلی خیلییییییی آرومه

~هیچ وقت اذیتش نکن وگرنه با راشومون وسایلات رو جررر میده!

~اصلا پیشت نمی خوابه

~وقتی گرسنه است بهت دستور میده که بهش چای با انجیر بدی

《مینی سناریو》
می خواستم برم بیرون که همه وسایلام ریختن وقت هم نداشتم جمشون کنم که اکوتاگاوا با راشومون جمشون کرد کاوایییی خواستم با انگشتم کلشو ناز کنم که با راشومون جلوم رو گرفت
آنجاست که شاعر موری میفرماید:وقتی حتی وقت نداری وسایل هایت را جمع کنی چطور می توانی اکوتاگاوا را ناز کنی؟

مایکی(تومان)
~اگه به موقع بهش غذا ندی قهر میکنه

~همیشههههه خوابه و همیشههههه تو بغلت میخوابه

~برات کیوت بازی میکنه

~وقتی دورایاکی هاش تموم میشه میاد پیشت و خودشو برات لوس میکنه تا بلندشی براش دورایاکی درست کنی(بنده خون مماخ شد -_-)

《مینی سناریو》
داشتم کتاب میخوندم که دیدم مایکی با اخم اومد جلوی من نشست لپاش رو باد کرد و سرشو اونوری کرد با تعجب بهش نگاه کردم:مایکی چیزی شده؟
مایکی همچنان قهر کرده بود به ساعت نگاه کردم واییی فهمیدم چرا قهر کرده بود سریع بلند شدم و به سمت یخچال رفتم،در یخچال رو باز کردم یه دورایاکی برداشتم و نصفش کردم و دادم بهش
مایکی وقتی دورایاکی رو دید چشماش برق زد و شروع کرد به خوردن دورایاکی

دازای
~از رو کابینت‌ها میپره تا بمیره و تو هم مثل جوجه میوفتی دنبالش

~وقتی خوابی روت کرم میریزه و فرار میکنه

~همیشه تو گوشیت چیز های چرت و پرت تایپ میکنه برای مثال چگونه با قاشق خودمان را خفه کنیم؟

~عاشق اینه سرش رو ناز کنی

《مینی سناریو》
داشتم با گوشیم بازی می‌کردم که یهو صدایی از آشپزخونه اومد رفتم ببینم چیه
دیدم دازای روی کابینت نشسته وصیت نامه‌اش رو میخونه سریع با دمپایی ننه کنیکیدا افتادم دنبالش

باکوگو
~معمولا باید واسه هر کاری نازشو بکشی (تاکید میکنم واسه هررر کارییی)

~بیشتر شبا رو دستت میخوابه

~بهت میگه غول نفله

~چون کوچولوعه فلفل میخوره

《مینی سناریو》
داشتم میخوابیدم که روی دستم چیزی حس کردم به دستم نگاه کردم دیدم باکوگو تو دستم خوابیده:بخواب غول نفله