HENTAI AKUTAGAWA ATSUSHI
HENTAI :: AKUTAGAWA ♡ ATSUSHI
(درخواستی)
ویو :: آتسوشی
امروز که از اژانس برمیگشتم خونه یه حس عجیبی داشتم.. انگار یکی داشت تعقیبم میکرد...
با سرعت بیشتری رفتم سمت خونه ولی خب خونه من دور بود... همینطوری که داشتم میدویدم یهو یه دستمال اومد رو دهنم... تقلا میکردم ولی بیفایده بود طرف زورش خیلی زیاد بود...
اخرش از هوش رفتم و وقتی به هوش اومدم ، توی یه اتاق سیاه بودم روی تخت... بلند شدم و وقتی پتو رو برداشتم دیدم لختم یهو در باز شد و... اکوتاگاوا اومد داخل ؟!
سریع رفتم زیر پتو و گفتم : اکوتاگاوا اینجا چه خبره ؟!
اکوتاگاوا خیلی ریلکس و بیخیال اومد کنارم پتو رو از روم کشید...
منم لبو شدم و درجا با دستام بدنم رو پوشوندم که اکوتاگاوا اومد بغلم کرد گفت : نیاز نیست بدنتو بپوشونی من خودم لختت کردم.
اومد سمت لبام و شروع کرد به بوسیدنم همش تقلا میکردم ولی اون واقعا زورش از من بیشتر بود...
ازم جدا شد و لباسای خودش رو هم در اورد و من دیگه گوجه شده بودم...
اومد روم و شروع کرد به کبود کردن تمام بدنم...
اتسوشی : اههههه... نکن !
یکی سینه هام رو کرد تو دهنش و اونیکی رو میمالید ملافه تخت رو توی دستم مشت کردم و فشار دادم تا صدام در نیاد...
کمربندش رو برداشت و باهاش دستام رو بست به تاج تخت و منم گفتم : نه نکن..
زبونش رو روی شکمم کشید و همزمان ۱ انگشت واردم کرد اخی گفتم که انگشت بعدیشم اضافه کرد و همینطوری ادامه داد تا رسید به انگشت چهارم...
انگشتاش رو در اورد و خواست واردم کنه که زانو هام رو جمع کردم تا نتونه ولی زانو هام رو باز کرد و دسته بیلشو کرد توم... (میگم دسته بیل شما بفهمین)
اتسوشی : *جیغ کوتاه
اکوتاگاوا بعد از چند دقیقه شروع کرد به ضربه زدن منم ناله های بلندی میکردم...
حدود ۱ ساعت بعد از از زیر پام خون اومد روی ملافه بخش شد...
اکوتاگاوا : نمیدونستم باکره ای.
از توم در اورد و دستام رو باز کرد بغلم کرد و بردم توی حموممنو گذاشت توی وان و...
ویو :: اکوتاگاوا
رفتم ملافه ها رو گذاشتم تا شسته بشن برگشتم و نشستم پیش ببرینه و از پشت بغلش کردم وه لبو شد... بعد از اینکه حمومش دادم نشوندم تو وان و از پشت بغلش کردم و اونجامو مالوندم بهش که گفت : نکنننننننننن !
ازش فاصله گرفتم و بعد رفت بیرون خشکش کردم و لباس تنش کردم همش میخواست فرار کنه : ولم کنننننن !
اکو : تو دیگه مال منییییی !
درازش کردم رو تخت و بوسیدمش بعد از چند دقیه از تقلا کردنش خسته شدم و خشن تر بوسیدمش اونم باهام همکاری کرد تا شاید ازش جدا بشم و خب اینطوری هم شد ، من جدا شدم ! 🙂
بغلش کردم و گرفتیم خوابیدیمو....
پایان !!!!!!!
(درخواستی)
ویو :: آتسوشی
امروز که از اژانس برمیگشتم خونه یه حس عجیبی داشتم.. انگار یکی داشت تعقیبم میکرد...
با سرعت بیشتری رفتم سمت خونه ولی خب خونه من دور بود... همینطوری که داشتم میدویدم یهو یه دستمال اومد رو دهنم... تقلا میکردم ولی بیفایده بود طرف زورش خیلی زیاد بود...
اخرش از هوش رفتم و وقتی به هوش اومدم ، توی یه اتاق سیاه بودم روی تخت... بلند شدم و وقتی پتو رو برداشتم دیدم لختم یهو در باز شد و... اکوتاگاوا اومد داخل ؟!
سریع رفتم زیر پتو و گفتم : اکوتاگاوا اینجا چه خبره ؟!
اکوتاگاوا خیلی ریلکس و بیخیال اومد کنارم پتو رو از روم کشید...
منم لبو شدم و درجا با دستام بدنم رو پوشوندم که اکوتاگاوا اومد بغلم کرد گفت : نیاز نیست بدنتو بپوشونی من خودم لختت کردم.
اومد سمت لبام و شروع کرد به بوسیدنم همش تقلا میکردم ولی اون واقعا زورش از من بیشتر بود...
ازم جدا شد و لباسای خودش رو هم در اورد و من دیگه گوجه شده بودم...
اومد روم و شروع کرد به کبود کردن تمام بدنم...
اتسوشی : اههههه... نکن !
یکی سینه هام رو کرد تو دهنش و اونیکی رو میمالید ملافه تخت رو توی دستم مشت کردم و فشار دادم تا صدام در نیاد...
کمربندش رو برداشت و باهاش دستام رو بست به تاج تخت و منم گفتم : نه نکن..
زبونش رو روی شکمم کشید و همزمان ۱ انگشت واردم کرد اخی گفتم که انگشت بعدیشم اضافه کرد و همینطوری ادامه داد تا رسید به انگشت چهارم...
انگشتاش رو در اورد و خواست واردم کنه که زانو هام رو جمع کردم تا نتونه ولی زانو هام رو باز کرد و دسته بیلشو کرد توم... (میگم دسته بیل شما بفهمین)
اتسوشی : *جیغ کوتاه
اکوتاگاوا بعد از چند دقیقه شروع کرد به ضربه زدن منم ناله های بلندی میکردم...
حدود ۱ ساعت بعد از از زیر پام خون اومد روی ملافه بخش شد...
اکوتاگاوا : نمیدونستم باکره ای.
از توم در اورد و دستام رو باز کرد بغلم کرد و بردم توی حموممنو گذاشت توی وان و...
ویو :: اکوتاگاوا
رفتم ملافه ها رو گذاشتم تا شسته بشن برگشتم و نشستم پیش ببرینه و از پشت بغلش کردم وه لبو شد... بعد از اینکه حمومش دادم نشوندم تو وان و از پشت بغلش کردم و اونجامو مالوندم بهش که گفت : نکنننننننننن !
ازش فاصله گرفتم و بعد رفت بیرون خشکش کردم و لباس تنش کردم همش میخواست فرار کنه : ولم کنننننن !
اکو : تو دیگه مال منییییی !
درازش کردم رو تخت و بوسیدمش بعد از چند دقیه از تقلا کردنش خسته شدم و خشن تر بوسیدمش اونم باهام همکاری کرد تا شاید ازش جدا بشم و خب اینطوری هم شد ، من جدا شدم ! 🙂
بغلش کردم و گرفتیم خوابیدیمو....
پایان !!!!!!!
- ۱۰.۳k
- ۰۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط