رمان دختری به نام مروارید(15)
رمان دختری به نام مروارید(15)
ارمین با خود فکر میکرد چون مدتیه سمته دختری نرفته کشش خودش به سمته مروارید زیاد شده...با خودش گفت دیگه با کارای مروارید کاری ندارم..اون باید برام شه مثله یه خواهر و شاید در اینده یک هم خونه...
تصمیم گرفت از فردا به سمته دخترا دیگه بره..میخواست به خودش ثابت کنه که اینا همش هوسه..میخواست به خودش ثابت کنه هیچ حسی به مروارید نداره..با همین افکار به طرفه متین شروع به حرکت کرد..یک دفعه نگاهش به مروارید و اترین افتاد..اترین دسته مروارید و گرفته بودو داشت میکشید..مروارید عصبی بود..با خود گفت:
-یعنی چی شده؟
***
اترین همین جور داشت منو با خودش میکشید..کلافه شدم..به شدت دستمو از تو دستش کشیدم بیرون..
ایستاد و روشو کرد به طرفم
با اخم گفتم:
-چرا منو کشیدی اوردی این ور..من هنوز حرفام تموم نشده بود..
دوباره خواستم به سمته کیمیا اینا برم که اترین دوباره دستمو گرفتو کشید..
با التماس گفت:
-مروارید خواهش میکنم..التماس میکنم کوتاه بیا..من از طرفه اون از تو معذرت میخوام ..تو که جوابشو دادی دیگه چه ناراحتی داری؟
به چشکای ملتمسش خیره شدم..
اخی بمیرم برات که این قدر مظلومو ماهی...چرا این باید جای اون بوزینه از من عذر خواهی کنه؟
اتشه خشمم به سردی گرایید
در اغوشش گرفتم و با لحنه مهربانی گفتم:
-ببخشید عزیزم..یک لحظه کنترله خودمو از دست دادم...بعدم تو نباید جای اون شفتالو از هم عذر خواهی کنی هانی
کمرمو نوازش کردو گفت:
-به حرفای کیمیا اهمیت نده ...به خاطره من جوابشو نده..باشه عزیزم؟
اخه مگه این زبونه شش متریه من میتونه جوابه اینو نده..ولی به خاطره اترین تمامه تلاشمو میکنم
-باشه
همون لحظه ارمینو متین و از دور دیدم که دارن میان به سمتمون.. از اغوشه اترین اومدم بیرون و به پشته سرش اشاره کردمو گفتم :
-اونجا رو..
اترین برگشت و به پشته سرش نگاه کرد..به وضوح سرخ شدنه چهرشو دیدم..
وقتی بهمون رسیدن با ذوق پریدم بغله متین و گفتم:
-داداشیییییی
متین خندید از روی زمین بلندم کردو یه دور چرخوند بعدم سریع گذاشتم روی زمین..
قلبم وایساد..این چه کاری بود جلوی جمع..نگاهی به اطراف کردم..نه خدارو شکر حواسه کسی این ورا نبود
با خنده گفتم:
-دیووونه این چه کاری بود؟
خندیدو زد رو بینیم و چیزی نگفت
اترینو ارمینم داشتن به کارهای ما میخندیدن ..یهو نگاهه متین افتاد به اترین...
از جا پرید..سرخم شد تازه..به خدا خودم دیدمممم
با احترام رفت سمتشو شروع کرد به احوال پرسی کردن..اترینم هی سرخو سفید میشد..ارمینم خیلی خونسرد کناره من اایستاده بود داشت نگاهشون میکرد...
جونم غیرت...به سیب زمینی گفته زکی!
یهو دیدم کیمیا داره میاد سمته ما..نکبت..توی این لحظه یکی از فانتزیای من اینه که کفشمو در بیارم شوتش کنم سمته این دختره..بعد بخوره تو دماغش..بعدم دماغه عملیش بترکه..وای چه شود!ولی فاتزیه خوبی بود خوشمان امد!
اترین نگاهش افتاد سمته کیمیا که داشت میومد سمته ما..با نگرانی به سمته من نگاه کرد و بعد با متین اومدن دقیقا کنار من ایستادن..
عجوزه خانوم تشریفشونو اوردن..
ایششش دماغ عملی..
کیمیا با ناز اومد سمته ارمین و گونشو بوسید..ارمینم مثله ماست داشت نگاهش میکرد..هیچ حرکتی نمیکرد..اخه ادم این قدر پرو..منم که دیگه با خودم تصمیم گرفته بودم دیگه ارمین برام بشه مثله یه داداش پس واسم مهم نبود..
اما من الان زنششششششش بودممممممممممممم
کلی به خودم فشار اوردم حرصم نگیره ولی گرفت..
اما زیاد طول نکشید چون سریع حرصم خوابید..
کیمیا با ناز گفت:
-سلام عزیزم..خوبی فدات شم
ایییی
ارمین بی تفاوت گفت:سلام کیمیا..
کیمیا برگشت سمته من.انگار تازه دیده بود منو..از بازوی ارمین اویزون شدو رو به من گفت:
-ببین کوچولو اون جا نذاشتی جوابتو بدم..تو برای من هیچ عددی نیستی..برو با هم سطحه خودت بپر..دختره ی پرو
اترینو متین با وحشت نگاهم کردن..میدونستن کارشو بی جواب نمیذارم..
ارمینم که کلا زده بود تو فازه بی تفاوتی!نه به اون غیرنی بازیاش نه به الان..به خدا این پسره انرماله..
خونسرد نگاهمو دوخته بودم جلو و اصلا بهش نگاه نمیکردم..
بازوی ارمینو ول کردو اومد سمتم و با انگشتش زد روی بازومو گفت:هوی با توام
خیلی خونسرد خودمو کشیدم کنار و به حالته چندش دستمو کشیدم روی حریره بازوم و چند بار زدم روش که مثلا چون دسته این دختره کثیف بوده پاک شه!
با نگاهم به متین که اماده ی حمله بود اشاره کردم هیچ کاری نکنه..
کیمیا که این حرکتو دید رو به اترین گفت:لال شده..چرا حرف نمیزنه تا الان که واسه ی من بلبل زبونی میکرد..
اترین زد روی شونمو با نگرانی گفت:مروارید چرا جوابشو نمیدی؟
برگشتم سمته اترینو با خونسردی گفتم:
-مگه سگی و که تو خیابون واق واق میکنه رو هم جوابشو میدن؟!
به خاطره قولم به اترین نمیخواستم باهاش دهن به دهن شم.. مروارید
ارمین با خود فکر میکرد چون مدتیه سمته دختری نرفته کشش خودش به سمته مروارید زیاد شده...با خودش گفت دیگه با کارای مروارید کاری ندارم..اون باید برام شه مثله یه خواهر و شاید در اینده یک هم خونه...
تصمیم گرفت از فردا به سمته دخترا دیگه بره..میخواست به خودش ثابت کنه که اینا همش هوسه..میخواست به خودش ثابت کنه هیچ حسی به مروارید نداره..با همین افکار به طرفه متین شروع به حرکت کرد..یک دفعه نگاهش به مروارید و اترین افتاد..اترین دسته مروارید و گرفته بودو داشت میکشید..مروارید عصبی بود..با خود گفت:
-یعنی چی شده؟
***
اترین همین جور داشت منو با خودش میکشید..کلافه شدم..به شدت دستمو از تو دستش کشیدم بیرون..
ایستاد و روشو کرد به طرفم
با اخم گفتم:
-چرا منو کشیدی اوردی این ور..من هنوز حرفام تموم نشده بود..
دوباره خواستم به سمته کیمیا اینا برم که اترین دوباره دستمو گرفتو کشید..
با التماس گفت:
-مروارید خواهش میکنم..التماس میکنم کوتاه بیا..من از طرفه اون از تو معذرت میخوام ..تو که جوابشو دادی دیگه چه ناراحتی داری؟
به چشکای ملتمسش خیره شدم..
اخی بمیرم برات که این قدر مظلومو ماهی...چرا این باید جای اون بوزینه از من عذر خواهی کنه؟
اتشه خشمم به سردی گرایید
در اغوشش گرفتم و با لحنه مهربانی گفتم:
-ببخشید عزیزم..یک لحظه کنترله خودمو از دست دادم...بعدم تو نباید جای اون شفتالو از هم عذر خواهی کنی هانی
کمرمو نوازش کردو گفت:
-به حرفای کیمیا اهمیت نده ...به خاطره من جوابشو نده..باشه عزیزم؟
اخه مگه این زبونه شش متریه من میتونه جوابه اینو نده..ولی به خاطره اترین تمامه تلاشمو میکنم
-باشه
همون لحظه ارمینو متین و از دور دیدم که دارن میان به سمتمون.. از اغوشه اترین اومدم بیرون و به پشته سرش اشاره کردمو گفتم :
-اونجا رو..
اترین برگشت و به پشته سرش نگاه کرد..به وضوح سرخ شدنه چهرشو دیدم..
وقتی بهمون رسیدن با ذوق پریدم بغله متین و گفتم:
-داداشیییییی
متین خندید از روی زمین بلندم کردو یه دور چرخوند بعدم سریع گذاشتم روی زمین..
قلبم وایساد..این چه کاری بود جلوی جمع..نگاهی به اطراف کردم..نه خدارو شکر حواسه کسی این ورا نبود
با خنده گفتم:
-دیووونه این چه کاری بود؟
خندیدو زد رو بینیم و چیزی نگفت
اترینو ارمینم داشتن به کارهای ما میخندیدن ..یهو نگاهه متین افتاد به اترین...
از جا پرید..سرخم شد تازه..به خدا خودم دیدمممم
با احترام رفت سمتشو شروع کرد به احوال پرسی کردن..اترینم هی سرخو سفید میشد..ارمینم خیلی خونسرد کناره من اایستاده بود داشت نگاهشون میکرد...
جونم غیرت...به سیب زمینی گفته زکی!
یهو دیدم کیمیا داره میاد سمته ما..نکبت..توی این لحظه یکی از فانتزیای من اینه که کفشمو در بیارم شوتش کنم سمته این دختره..بعد بخوره تو دماغش..بعدم دماغه عملیش بترکه..وای چه شود!ولی فاتزیه خوبی بود خوشمان امد!
اترین نگاهش افتاد سمته کیمیا که داشت میومد سمته ما..با نگرانی به سمته من نگاه کرد و بعد با متین اومدن دقیقا کنار من ایستادن..
عجوزه خانوم تشریفشونو اوردن..
ایششش دماغ عملی..
کیمیا با ناز اومد سمته ارمین و گونشو بوسید..ارمینم مثله ماست داشت نگاهش میکرد..هیچ حرکتی نمیکرد..اخه ادم این قدر پرو..منم که دیگه با خودم تصمیم گرفته بودم دیگه ارمین برام بشه مثله یه داداش پس واسم مهم نبود..
اما من الان زنششششششش بودممممممممممممم
کلی به خودم فشار اوردم حرصم نگیره ولی گرفت..
اما زیاد طول نکشید چون سریع حرصم خوابید..
کیمیا با ناز گفت:
-سلام عزیزم..خوبی فدات شم
ایییی
ارمین بی تفاوت گفت:سلام کیمیا..
کیمیا برگشت سمته من.انگار تازه دیده بود منو..از بازوی ارمین اویزون شدو رو به من گفت:
-ببین کوچولو اون جا نذاشتی جوابتو بدم..تو برای من هیچ عددی نیستی..برو با هم سطحه خودت بپر..دختره ی پرو
اترینو متین با وحشت نگاهم کردن..میدونستن کارشو بی جواب نمیذارم..
ارمینم که کلا زده بود تو فازه بی تفاوتی!نه به اون غیرنی بازیاش نه به الان..به خدا این پسره انرماله..
خونسرد نگاهمو دوخته بودم جلو و اصلا بهش نگاه نمیکردم..
بازوی ارمینو ول کردو اومد سمتم و با انگشتش زد روی بازومو گفت:هوی با توام
خیلی خونسرد خودمو کشیدم کنار و به حالته چندش دستمو کشیدم روی حریره بازوم و چند بار زدم روش که مثلا چون دسته این دختره کثیف بوده پاک شه!
با نگاهم به متین که اماده ی حمله بود اشاره کردم هیچ کاری نکنه..
کیمیا که این حرکتو دید رو به اترین گفت:لال شده..چرا حرف نمیزنه تا الان که واسه ی من بلبل زبونی میکرد..
اترین زد روی شونمو با نگرانی گفت:مروارید چرا جوابشو نمیدی؟
برگشتم سمته اترینو با خونسردی گفتم:
-مگه سگی و که تو خیابون واق واق میکنه رو هم جوابشو میدن؟!
به خاطره قولم به اترین نمیخواستم باهاش دهن به دهن شم.. مروارید
۱۴۲.۷k
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.