رمان دختری به نام مروارید(16)
رمان دختری به نام مروارید(16)
چاره ای ندارم باید از روی دیوار بپرم..ارتفاعش زیاد نبود..کیفمو پرت کردم اون وره دیوار و با یه پرش دستمو گرفتم به لبه ی دیوار و بعدشم به سختی خودمو کشیدم بالا و بی معطلی خودمو پرت کردم اون سمته دیوار..
زانوم درد گرفت..بی توجه به دردش شروع کردم به دویدن..حالا این مناطق برام اشنا شده بود..
به سمته دستشویی دویدم..خدا رو شکر کسی اون ورا نبود..وقتی وارده دستشویی شدم یه نفسه عمیق کشیدم..که واقعا پشیمون شدم!
حسابی عرق کرده بودم.. رفتم جلوی ایینه.. باد دیدنه خراشه بزرگی که روی گونم افتاده بود شکه شدم..حسابیم داشت ازش خون میومد..گونه من کی خراشیده شد؟
وقتی داشتم از روی دیوار میپریدم حسه سوزش کردما ولی اهمیت ندادم..لابد گونم کشیده شده به لبه ی دیوار..حسابیم خاکی شده بودم..موهام پریشون از جلوی مقنعه زده بود بیرون..اول از همه مانتومو که حسابی خاکی شده بودو با اب پاک کردم..بعدم مقنعه مو از سر در اوردم و موهامو دوباره جمع کردمو دوباره مقنعمو سرم کردم..
از گونم خون سرازیر شده بود..ولی بازم نمیخواستم بهش دست بزنم... از بچگی از خون چندشم میشد..نه این که بترسما..نمیتونستم بهش دست بزنم...با اکراه بهش نگاه کردم..مثله این که مجبور بودم بهش دست بزنم..دستمو گرفتم زیره ابو بعدم کشیدم روی زخمم..
سوختـــــــــــــــم..
صورتمو جمع کردم..سریع رومو از ایینه گرفتم و بی توجه به سوزش و خون ریزیه دوباره از دستشویی زدم بیرون..سرمو گرفتم پایین و وارده راهرو دانشگاه شدم..
به اطرافم نگاه نمیکردم..ذهنم مشغول بود..
یهو حس کردم کسی از پشت کیفمو که روی شونه هام بود و کشید..متوقف شدم و سرمو با شتاب به عقب برگردوندم...
با دیدنه یزدانی شکه شدم..
این کیفمو گرفت و کشید؟
سوالی به چهره ی خشک شدش نگاه کردم..خدا رو شکر کسی تو اون راهرو نبود..
با نگرانی گفت:
-دنبالم بیا ..سریع باش..زود باششش
سریع گوشه ی مانتومو گرفت و به جلو حرکتم داد..
منم خشک شده داشتم دنبالش حرکت میکردم..داشت منو میبرد سمته دفتره اساتید..
نکنه فهمیده؟ای خدا..
منو وارده دفتر کرد و درو پشته سرش بست و اومد سمتم..
اروم گفت:
-گونت چی شده؟چرا این شکلی شدی؟کسی کتکت زده؟
وقتی دید حرفی نمیزنم صداشو برد بالا و گفت:
-با تو دارم صحبت میکنم..
به خودم اومدم و دستمو کشیدم روی گونم که دستم پر از خون شد..با تعجب داشتم به خونه روی دستام نگاه میکردم..یعنی این قدر بد خراش خورده بود؟
یزدانی با هول گفت:
-دست نزن..دست نزن
بعدم سریع رفت از بالای یه کمدی جعبه ی کمک های اولیه رو اورد بیرون..اومد سمتم و دوباره گوشه ی مانتومو گرفت و به سمته مبله اساتید حرکتم داد..خودشم نشست کنارم..نمیدونم چرا زبونم بند اومده بود..
فکر کنم از دیدنه خونی بود که روی دستم بود..من از خون متنفر بودم..
دره جعبه رو اورد بیرون و با دستماله استیریل کشید روی گونم..چهرم رفت تو هم..
فهمید و گفت:
-هیشش الان تموم میشه..چی کار کردی با خودت..
با دقت همه ی خون های روی گونمو تمیز کرد..بعدم دستمو گرفت و خون های روی اونم پاک کرد..بعدش روی یه پنبه ای بتادین زد و گذاشت رو زخمم
لبمو گرفتم لای دندونام تا صدای جیغم درنیاد..چشمامو محکم روی هم فشار دادم..دردش خیلی زیاد بود..میسوخت
وقتی کارش تموم شد چسب زخمی دراورد و زد روی گونم..
بعد از این کار اروم جعبه ی کمک های اولیه رو برداشت و از جاش بلند شدو گذاشت سره جاش..
سرمو انداختم پایین..
دوباره اومد نشست پیشم و گفت:
-تو راهرو هر چی صدات زدم جوابمو ندادی..یه لحظه حس کردم چیزه لزجی از گونت سرخورد و افتاد روی زمین ..وقتی رفتی جلوتر رفتم و دیدم اون چیزه لزج خونه برای همین اون جوری کیفتو گرفتم و کشیدم..حالا حالت خوبه؟
با شرمندگی نگاهش کردم و گفتم:
-شرمنده ..من حالم خوبه..صبح که داشتم میومدم خودم زمین و گونمم زخمی شد..منم متوجه نشدم داره خون میاد..
با مهربونی نگاهم کردو گفت:
-دشمنت شرمنده..وظیفه بود..بیشتر مراقبه خودت باش
با خجالت از جام پاشدمو گفتم:دیگه من برم استاد کلاسم دیر شد..بازم ممنون..خیلیییی ممنون
یه لبخنده خوشگلم زدم که چاله روی گونم نمایان شد..بدون معطلی از در زدم بیرون..
وقتی اومدم بیرون به دیوار تکیه دادمو نفسمو فرستادم بیرون و چشمامو بستم..
وقتی چشمامو باز کردم ارمینو جلوم دیدم..از ترس از جا پریدم و دستمو گذاشتم روی قلبم..
-ای تو روحت
ارمین خندیدو گفت:
-اخی ترسیدی جوجو؟
نگاهی چسبه روی گونم افتاد و گفت:
-باز با خودت چیکار کردی کوچولوی بی عرضه ؟
با اخم نگاهش کردم و گفتم:
-دانشگاه جای این حرفا نیست ..بی عرضه هم تویی و اون دختر عموی شترت!
نه به یزدانی که اون قدر نگران شد نه به این..
هر چند الان هیچی از اون زخم پیدا نیست..اون فکر میکنه یه خراشه کوچکه..
دستشو گذاشت روی گونمو گفت:
-جوجوی عصبی
دستشو پس
چاره ای ندارم باید از روی دیوار بپرم..ارتفاعش زیاد نبود..کیفمو پرت کردم اون وره دیوار و با یه پرش دستمو گرفتم به لبه ی دیوار و بعدشم به سختی خودمو کشیدم بالا و بی معطلی خودمو پرت کردم اون سمته دیوار..
زانوم درد گرفت..بی توجه به دردش شروع کردم به دویدن..حالا این مناطق برام اشنا شده بود..
به سمته دستشویی دویدم..خدا رو شکر کسی اون ورا نبود..وقتی وارده دستشویی شدم یه نفسه عمیق کشیدم..که واقعا پشیمون شدم!
حسابی عرق کرده بودم.. رفتم جلوی ایینه.. باد دیدنه خراشه بزرگی که روی گونم افتاده بود شکه شدم..حسابیم داشت ازش خون میومد..گونه من کی خراشیده شد؟
وقتی داشتم از روی دیوار میپریدم حسه سوزش کردما ولی اهمیت ندادم..لابد گونم کشیده شده به لبه ی دیوار..حسابیم خاکی شده بودم..موهام پریشون از جلوی مقنعه زده بود بیرون..اول از همه مانتومو که حسابی خاکی شده بودو با اب پاک کردم..بعدم مقنعه مو از سر در اوردم و موهامو دوباره جمع کردمو دوباره مقنعمو سرم کردم..
از گونم خون سرازیر شده بود..ولی بازم نمیخواستم بهش دست بزنم... از بچگی از خون چندشم میشد..نه این که بترسما..نمیتونستم بهش دست بزنم...با اکراه بهش نگاه کردم..مثله این که مجبور بودم بهش دست بزنم..دستمو گرفتم زیره ابو بعدم کشیدم روی زخمم..
سوختـــــــــــــــم..
صورتمو جمع کردم..سریع رومو از ایینه گرفتم و بی توجه به سوزش و خون ریزیه دوباره از دستشویی زدم بیرون..سرمو گرفتم پایین و وارده راهرو دانشگاه شدم..
به اطرافم نگاه نمیکردم..ذهنم مشغول بود..
یهو حس کردم کسی از پشت کیفمو که روی شونه هام بود و کشید..متوقف شدم و سرمو با شتاب به عقب برگردوندم...
با دیدنه یزدانی شکه شدم..
این کیفمو گرفت و کشید؟
سوالی به چهره ی خشک شدش نگاه کردم..خدا رو شکر کسی تو اون راهرو نبود..
با نگرانی گفت:
-دنبالم بیا ..سریع باش..زود باششش
سریع گوشه ی مانتومو گرفت و به جلو حرکتم داد..
منم خشک شده داشتم دنبالش حرکت میکردم..داشت منو میبرد سمته دفتره اساتید..
نکنه فهمیده؟ای خدا..
منو وارده دفتر کرد و درو پشته سرش بست و اومد سمتم..
اروم گفت:
-گونت چی شده؟چرا این شکلی شدی؟کسی کتکت زده؟
وقتی دید حرفی نمیزنم صداشو برد بالا و گفت:
-با تو دارم صحبت میکنم..
به خودم اومدم و دستمو کشیدم روی گونم که دستم پر از خون شد..با تعجب داشتم به خونه روی دستام نگاه میکردم..یعنی این قدر بد خراش خورده بود؟
یزدانی با هول گفت:
-دست نزن..دست نزن
بعدم سریع رفت از بالای یه کمدی جعبه ی کمک های اولیه رو اورد بیرون..اومد سمتم و دوباره گوشه ی مانتومو گرفت و به سمته مبله اساتید حرکتم داد..خودشم نشست کنارم..نمیدونم چرا زبونم بند اومده بود..
فکر کنم از دیدنه خونی بود که روی دستم بود..من از خون متنفر بودم..
دره جعبه رو اورد بیرون و با دستماله استیریل کشید روی گونم..چهرم رفت تو هم..
فهمید و گفت:
-هیشش الان تموم میشه..چی کار کردی با خودت..
با دقت همه ی خون های روی گونمو تمیز کرد..بعدم دستمو گرفت و خون های روی اونم پاک کرد..بعدش روی یه پنبه ای بتادین زد و گذاشت رو زخمم
لبمو گرفتم لای دندونام تا صدای جیغم درنیاد..چشمامو محکم روی هم فشار دادم..دردش خیلی زیاد بود..میسوخت
وقتی کارش تموم شد چسب زخمی دراورد و زد روی گونم..
بعد از این کار اروم جعبه ی کمک های اولیه رو برداشت و از جاش بلند شدو گذاشت سره جاش..
سرمو انداختم پایین..
دوباره اومد نشست پیشم و گفت:
-تو راهرو هر چی صدات زدم جوابمو ندادی..یه لحظه حس کردم چیزه لزجی از گونت سرخورد و افتاد روی زمین ..وقتی رفتی جلوتر رفتم و دیدم اون چیزه لزج خونه برای همین اون جوری کیفتو گرفتم و کشیدم..حالا حالت خوبه؟
با شرمندگی نگاهش کردم و گفتم:
-شرمنده ..من حالم خوبه..صبح که داشتم میومدم خودم زمین و گونمم زخمی شد..منم متوجه نشدم داره خون میاد..
با مهربونی نگاهم کردو گفت:
-دشمنت شرمنده..وظیفه بود..بیشتر مراقبه خودت باش
با خجالت از جام پاشدمو گفتم:دیگه من برم استاد کلاسم دیر شد..بازم ممنون..خیلیییی ممنون
یه لبخنده خوشگلم زدم که چاله روی گونم نمایان شد..بدون معطلی از در زدم بیرون..
وقتی اومدم بیرون به دیوار تکیه دادمو نفسمو فرستادم بیرون و چشمامو بستم..
وقتی چشمامو باز کردم ارمینو جلوم دیدم..از ترس از جا پریدم و دستمو گذاشتم روی قلبم..
-ای تو روحت
ارمین خندیدو گفت:
-اخی ترسیدی جوجو؟
نگاهی چسبه روی گونم افتاد و گفت:
-باز با خودت چیکار کردی کوچولوی بی عرضه ؟
با اخم نگاهش کردم و گفتم:
-دانشگاه جای این حرفا نیست ..بی عرضه هم تویی و اون دختر عموی شترت!
نه به یزدانی که اون قدر نگران شد نه به این..
هر چند الان هیچی از اون زخم پیدا نیست..اون فکر میکنه یه خراشه کوچکه..
دستشو گذاشت روی گونمو گفت:
-جوجوی عصبی
دستشو پس
۵۷.۴k
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.