پـارت ⑤⑤
پـارت ⑤⑤
تـرنـم٭
رهام:خیلی خب ببین تو به دلیل اینکه از پله ها افتادی سرت ضربه خورده و حافظتو از دست داد الانم هر سوالی داری از من بپرس جوابتو میدم.
ـ خب اسم من چیه؟اصلا خانوادم کجان؟ رهام:اسمت ترنمه و خانوادتم ایرانن
ـ مگه الان من کجام؟ رهام:ایتالیا ـ برای چی اومدم اینجا؟ رهام:برای دانشگاه
ـ یعنی خودم تنها اومدم؟ رهام:با چندتا از دوستات اومدی البته اونا خیلی به تو بدی کردن و تو هم ازشون متنفر شدی ـ واقعااا؟ رهام:آره واقعا اونا خیلی بدن به حدی که میخواستن تورو بکشن
از این حرفش ترسیدم و گفتم:چطـ ور چطور ممکنه؟ رهام:نترس باشه من پیشتم ـ من اصلا چرا اینجا پیش توهم رهام:خب ما خیلی همو دوست داشتیم تازه قرار بود بریم ایران ازدواج کنیم .
ـ یعنـ ی یعنی من عاشق تو بودم؟ رهام:آره تازشم امروز باهم رفتیم پارک حتی همو هم بوسیدیم ـ پس ما کی میریم ایران؟ رهام:به زودی اما اول باید بریم
پیش اون دوستای بدت و توهم بهشون بگو که عاشق منی و میخوایم باهام ازدواج کنیم.
ـ اما من که هیچی از عشقم به تو یادم نمیاد رهام:اما من که یادم میاد
ـ خیلی خب بریم تا بهشون بگم رهام:وایسا من یه دست لباس تمیز برات بیارم
ـ باشه و رهام رفت تا برام لباس بیاره اصلا باورم نمیشه که من عاشق رهام بودم اما خب فک نمیکنم دروغ بگه الان تو این موقعیت که چیزی یادم نمیاد
فقط به اون میتونم اعتماد کنم من الان حتی اسم مادر و پدرم و یادم نمیاد حتی نمیدونم خواهر دارم یا برادر یا شایدم تک فرزندم خدایا خودت بهم کمک کن .
رهام اومد و یه دست لباس خوشگل و شیک بهم داد و رفت بیرون لباس و پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون رهام:واای خانومم چه خوشگل شده
خیلی سرد گفتم:ممنون رهام از این همه سردی ناراحت شد اما خب برای منم سخته با کسی که حتی عشقم بهشو یادم نمیاد مثل عاشقا رفتار کنم اما خب
گناه اون چیه اون که بهم گفت من اونو خیلی دوست داشتم پس الانم باید مثل اون موقع رفتار کنم بالاخره بازم عاشقش میشم به خاطر همین رفتم جلو و بهش یه لبخند زدم و گفتم:ببخشید دست خودم نبود خب بیا بریم اونم یه
لبخند زد و دستشو آورد جلوم و منم دستشو گرفتم و باهم رفتیم و سوار ماشین شدیم تا اونجا کلی حرف زدیم و خندیدیدم اما من هنوز عشقی به رهام نداشتم
به یه آپارتمان بزرگ ۱۳ طبقه رسیدیم رهام:خب پیاده شو تا بریم از ماشین پیاده شدم و بازم دست تو دست با رهام رفتیم ....
یـک.(پـارت.ویـژه).در.کامنت.هـا. #با ـ لایـ💜ـک ـ و ـ کـامنـ👽ـت ـ هـاتـون ـ بتـرکـونیـن.
تـرنـم٭
رهام:خیلی خب ببین تو به دلیل اینکه از پله ها افتادی سرت ضربه خورده و حافظتو از دست داد الانم هر سوالی داری از من بپرس جوابتو میدم.
ـ خب اسم من چیه؟اصلا خانوادم کجان؟ رهام:اسمت ترنمه و خانوادتم ایرانن
ـ مگه الان من کجام؟ رهام:ایتالیا ـ برای چی اومدم اینجا؟ رهام:برای دانشگاه
ـ یعنی خودم تنها اومدم؟ رهام:با چندتا از دوستات اومدی البته اونا خیلی به تو بدی کردن و تو هم ازشون متنفر شدی ـ واقعااا؟ رهام:آره واقعا اونا خیلی بدن به حدی که میخواستن تورو بکشن
از این حرفش ترسیدم و گفتم:چطـ ور چطور ممکنه؟ رهام:نترس باشه من پیشتم ـ من اصلا چرا اینجا پیش توهم رهام:خب ما خیلی همو دوست داشتیم تازه قرار بود بریم ایران ازدواج کنیم .
ـ یعنـ ی یعنی من عاشق تو بودم؟ رهام:آره تازشم امروز باهم رفتیم پارک حتی همو هم بوسیدیم ـ پس ما کی میریم ایران؟ رهام:به زودی اما اول باید بریم
پیش اون دوستای بدت و توهم بهشون بگو که عاشق منی و میخوایم باهام ازدواج کنیم.
ـ اما من که هیچی از عشقم به تو یادم نمیاد رهام:اما من که یادم میاد
ـ خیلی خب بریم تا بهشون بگم رهام:وایسا من یه دست لباس تمیز برات بیارم
ـ باشه و رهام رفت تا برام لباس بیاره اصلا باورم نمیشه که من عاشق رهام بودم اما خب فک نمیکنم دروغ بگه الان تو این موقعیت که چیزی یادم نمیاد
فقط به اون میتونم اعتماد کنم من الان حتی اسم مادر و پدرم و یادم نمیاد حتی نمیدونم خواهر دارم یا برادر یا شایدم تک فرزندم خدایا خودت بهم کمک کن .
رهام اومد و یه دست لباس خوشگل و شیک بهم داد و رفت بیرون لباس و پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون رهام:واای خانومم چه خوشگل شده
خیلی سرد گفتم:ممنون رهام از این همه سردی ناراحت شد اما خب برای منم سخته با کسی که حتی عشقم بهشو یادم نمیاد مثل عاشقا رفتار کنم اما خب
گناه اون چیه اون که بهم گفت من اونو خیلی دوست داشتم پس الانم باید مثل اون موقع رفتار کنم بالاخره بازم عاشقش میشم به خاطر همین رفتم جلو و بهش یه لبخند زدم و گفتم:ببخشید دست خودم نبود خب بیا بریم اونم یه
لبخند زد و دستشو آورد جلوم و منم دستشو گرفتم و باهم رفتیم و سوار ماشین شدیم تا اونجا کلی حرف زدیم و خندیدیدم اما من هنوز عشقی به رهام نداشتم
به یه آپارتمان بزرگ ۱۳ طبقه رسیدیم رهام:خب پیاده شو تا بریم از ماشین پیاده شدم و بازم دست تو دست با رهام رفتیم ....
یـک.(پـارت.ویـژه).در.کامنت.هـا. #با ـ لایـ💜ـک ـ و ـ کـامنـ👽ـت ـ هـاتـون ـ بتـرکـونیـن.
۱۰.۳k
۲۹ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.